-
متوسط
پنجشنبه 25 آبان 1402 23:54
تا اینجای کار،بهترین کاری که در حق خودم و زندگیم کردم این بوده که رفتم پیش روانپزشک..شاید اگر دارو نمیگرفتم،این یکی دو روز روانی میشدم. شجریان تراپی کردم امشب..کمی بهترم.ولی خوب نیستم.یه حالتِ خستگی و بی انرژی بودنی رو دارم که این مدلی رو تا حالا نداشتم.یعنی پا میشم ظرف میشورم،اهنگ رو زمزمه میکنم،بعد که دراز میکشم،فقط...
-
بالاخره گریه کردم
چهارشنبه 24 آبان 1402 23:57
احساسِ یه بچه ی طرد شده رو دارم. میدونم خودم باید کودکم رو در اغوش بگیرم و التیام بدمش. میدونم که هیچکس جز من این کار رو نمیتونه انجام بده. مامانم امروز گفت چرا حرف نمیزنی؟چرا تعریف نمیکنی؟بهش گفتم کار درست رو انار میکنه..هرچی کمتر بگی بهتره. با این حرفم مخالفم البته. چقدر دلم بغل میخواد..یه آغوشِ امن. دلم اطمینان...
-
فکت های خوشحال کننده
چهارشنبه 24 آبان 1402 12:00
میدونستید نی نی ها از وقتی توی شکم مادرشون هستن،دست غالبشون رو انتخاب میکنن؟(بغض زیاااد) یعنی ما از همون موقع تصمیم میگیریم که دست راستمون غالب باشه یا دست چپ. اخ قلبم.
-
بررسی امروز
چهارشنبه 24 آبان 1402 09:25
من همچنان دارم تلاش میکنم که حالم بهتر بشه.چون نمیخوام یه جوری بشه که بدون قرص ها،حالم خوب نباشه.ولی خب فعلا اولای مسیر درمان هستم و بهشون نیاز دارم. من هنوزم هروقت یکم هیجان زیادی رو تجربه میکنم بی اشتها میشم.راه اشتهام بسته میشه و جاش رو به حالت تهوع میده.حالت تهوعِ شدید!فرقی نمیکنه که این هیجان،یه هیجان مثبت مثل...
-
همه چیز خوب گذشت متشکرم.
سهشنبه 23 آبان 1402 17:36
خب بذار برات بگم. الان که دارم اینارو مینویسم از شدت هیجان و رقصیدن های زیاد عرق کردم. خیلی بهتر از اون چه که فکر میکردم پیش رفت. بهش گفتم میخوای ویدیوت رو باز کنی؟گفت نه.گفتم باشه پس من ویدیوم رو میذارم باز بمونه. بعد اولش خجالت میکشید؛ 12 سالش بود و خیلی هم حرف نمیزد.بعد کم کم به همون روشی که همیشه روی بچه ها امتحان...
-
ویش می لاک
سهشنبه 23 آبان 1402 16:26
پنج دقیقه ی دیگه جلسه ی دِمو دارم و الان گریه م گرفته.قبلش هم خوشحال بودم هم هیجان زده و البته مضطرب..ولی الان دلم میخواد برم زیر پتو و بخوابم. دلم نمیخواد با پری حرف بزنم چون انقدر بهم تنش و اضطراب داد اخرین بار که پشیمون شدم.. مامان اینا هم خونه نیستن. هیچکسی رو هم ندارم که منو بفهمه و بتونم نگرانیم رو بهش بگم....
-
کاشکی یکم حوصله ش رو داشتم
سهشنبه 23 آبان 1402 10:36
من عاشق خونمونم. خیلی دلم میخواد از دیشب و رفتار مامان و بابام بنویسم که چقدر دلگرمم میکنه.ولی راستش الان حوصله ش رو ندارم :) فقط بگم وقتی ازدواج میکنم که بدونم قراره یه خونه ی گرم و اینجوری داشته باشم.یا حتی خیلی قشنگ تر. باشه؟ خدافظ.
-
حالم بهتره
سهشنبه 23 آبان 1402 10:34
در تلاشم که صبح ها زودتر بیدار بشم. بهش میگم هرروز 8:45 بهم زنگ بزنه تا بیدار بشم.ولی این دو روز،بعدش تا 9 دوباره میخوابم و بعد بیدار میشم. اشکالی نداره..9 خیلی بهتر از 10ئه حداقل در حال مبارزه با کمالگرایِ درونم هستم.. امروز دِمو دارم.با دانش آموزایِ برزیلی.امیدوارم که خوب بگذره.راستش زیاد استرس ندارم براش.نه چرا...
-
چخه
دوشنبه 22 آبان 1402 13:00
یه لحظه چشمم خورد به پستِ شرحِ وقایع!پسر چقدر ناقص نوشتم همه ی کلمه ها رو دیشب انقدر چشمم درد میکرد نفهمیدم دارم چیکار میکنم..اما حال ندارم دوباره برگردم و اصلاحش کنم.ولش کن :دی امروزم کلی سرم درد میکنه.سر دردِ اشغالِ مزاحم. یه مدت نبود از دستش راحت بودم.حالا اما دوباره برگشته.بمیر دیگه. ایش.
-
امروز روز مهمیه
دوشنبه 22 آبان 1402 12:57
ایده های خیلی خوبی برای پیجم دارم توی ذهنم. امروز میخوام با اون زنیکه های حسود و عوضی(منظورم سوپروایزر و مدیر اموزشگاهمونه) صحبت کنم و پیشنهادی که براشون دارم رو بگم.میخوام بگم که از هر سه پستی که برای پیجم میذارم،دوتاش رو توی اموزشگاه میگیرم و یکیش رو خودم.یکی از پست ها رو هم توی کلاسای دیگه میگیرم با اون شرایطی که...
-
شرح وقایع پس از مدت ها
یکشنبه 21 آبان 1402 23:03
سلااام..حالتون چطوره؟ میدونید چقدر دلم برای اینجا تنگ شده؟نمیدونید که..اینقد شده نگا . اندازه ی همین نقطه ای که دیدین! حالم خیلی بهتره..بالاخره تصمیم گرفتم برم پیشِ یک روانپزششک و ازش کمک بگیرم.ازم وBrain map گرفت و تشخیصش برام اضطراب بود.گفت 9 ماه باید دارو بخورم تا درمان بشه.گفت یه هالیه ی خیلی کوچیک و ریز از...
-
دنیای من
شنبه 6 آبان 1402 01:33
من یه دنیای خیالی دارم.. جدیداً بیشتز وقت ها رو میرم اونجا. اونجا همه چی آرومه.همه مهربونن.هیچکسی استرس نداره. اونجا،همونطوری رفتار میکنم که دلم میخواد.اونجا میتونم راحت برقصم،راحت لباسام رو بپوشم،بدون این که نگران ست کردن رنگ و مدلشون باشم. اونجا میتونم راحت پایتخت ببینم و قاه قاه بخندم و هیچکسی هم نگه اینا چیه...
-
جمعه
جمعه 28 مهر 1402 14:05
جمعه ها توی خونه ی ما خیلی قشنگه. همه ی روزا توی خونه ی ما خیلی قشنگه راستش :) اگه از امروز بخوام بگم،با صدای محبت آمیزِ مامان بیدار شدم.بابا زنگ زد و گفت صبح براتون کیک پختم :) کیکِ خیسِ شکلاتی.. الان انار رفته حموم.. توی خونه پر از نوره.هم نور خورشید،هم نور محبت و عشقی که بینمونه. بابا داره بساط کباب رو جفت و جور...
-
تفاوت ها!
پنجشنبه 27 مهر 1402 23:31
شخصیتِ اینستاگرامم با شخصیتِ توییترم فرق میکنه. توی اینستاگرامم خوشحالم!از کارم میگم.از کلاسام..همون چیزی رو نشون میدم که مخاطبم میخواد.ولی توی توییترم خودمم.خودِ واقعیم!مینویسم که حالم بده؛بدون سانسور.توی توییتر بخاطر بد بودنِ حالم آنفالوم نمیکنن!اما اینستاگرام اینطوری نیست و میذارن میرن. توی توییتر دوستایی دارم که...
-
عوق
پنجشنبه 27 مهر 1402 23:14
درمورد قضیه ی دوشنبه نوشته بودم..بلاگ اسکای همه رو پروند و یه بخشیش رو سیو کرد!باز خوبه یه بخشیش رو نگه میداره..اگه بلاگفا بود که همه رو میپروند. ولی موضوع خیلی سخت و تلخی بوده.الان دیگه توان ندارم درموردش بنویسم دوباره :( امشب با این پسره ی انگل بحثم شد.یعنی من بحثم نشدا..اون شروع کرد!پسره کیه؟یکی از مثلاااا ادمین...
-
سیاهچاله
پنجشنبه 27 مهر 1402 13:24
حالم به طرز بدی افتضاحه.. نوشتما..بلاگ اسکای پروندش. از دوشنبه و اتفاقات وحشتناکش... میام مینویسم دوباره. ببخشید که بهتون سر نمیزنم و کامنتاتون رو تایید نکردم. من فقط حالم خوب نیست.. :(
-
هَم بیار
شنبه 22 مهر 1402 13:42
دیگه هیچوقت نمیگم حالا شب میام مینویسم یا بعدا ازش مینویسم..چون اصلا یادم نمیمونه که قضیه چی بوده! دیروز روز خیلی بدی رو داشتم..روز خیلی خیلی بدی. دلم یه عالمه بغل میخواد.احساس کوفتگی میکنم. اتاقم دوباره شلوغ شده.درست مثلِ ذهنم! دارم پایتخت میبینم!دیشب تا ۵ صبح بیدار بودم و پایتخت میدیدم!! این موضوع که گیر میدم به یک...
-
از این در و اون در
پنجشنبه 20 مهر 1402 13:44
هوا پاییزی شده. قبلا پاییز رو دوست نداشتم.خیلی زیاد غمگینم میکرد.الان یه دو سه سالی میشه که واقعا پاییز رو هم دوست دارم.راستیا!من همه ی فصل ها رو دوست دارم نه فقط پاییز رو. از طرفی هم بعدش کریسمس میشه و من عاشقِ وایبِ کریسمس هستم.حتی دوست دارم یه درخت کوچولو توی خونمون بذارم.هر بار اومدم این کار رو بکنم یه چیزی شد که...
-
بسی رنج بردم!
جمعه 7 مهر 1402 18:58
خب! جونم برات بگه که از اشتباهاتِ عمده ای که آدما میکنن، overshare کردنِ همه چیز،با ادم های اشتباهیه! حالا اون آدم میتونه دوست باشه،مادر باشه،برادر باشه،همکار باشه یا هرکسی..کلا overshare کردن باعث بدبختی آدم میشه. حالا شاید بپرسی چرا اون بالا نگفتم پارتنر؟چون پارتنر از نظر من تنها کسیه که میتونی و باید overshare کنی...
-
پریود صگی
جمعه 7 مهر 1402 18:29
من هم مثل همه ی زن های دیگه،درد پریود رو هر ماه متحمل میشم.اما نه به اون شدتی که بیفتم روی تخت و یک روزم هدر بره. دیروز پریود شدم و دیشب از شدت درد از خواب پریدم و چشمام سیاهی میرفتن.یعنی واقعا سیاهی میرفتنا!احساس میکردم نفسم داره بند میاد و ممکنه بمیرم.به زور خودم رو رسوندم به اشپزخونه و کورمال کورمال یه قرص پیدا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهر 1402 01:27
ساعت ۵/۳۰ باید بیدار بشم و ۶ باید راه بیفتم.. هنوز چند تا وسیله م هست که برنداشتم. همش ذهنم درگیره؛ رحمِ عزیزم..رحمِ گل و قشنگم. میشه این ماه هم همون تاریخِ ۸ ام رو پریود بشیم؟؟ میشه پلییییز؟میشه این ماه هم خانوم باشی و جیگر باشی؟ کاشکی خوابم ببره. چقدر حرف دارم برای گفتن و چقدر دلتنگتونم. دعا کنین همون ۸ ام پریود بشم...
-
عید شما مبارک.
یکشنبه 12 شهریور 1402 12:46
آره داشتم میگفتم.. از خونه های آپارتمانی بدم میاد.من همیشه سادگی رو دوست دارم و شیفته ی چیزایِ قدیمی ام.راحتی رو بیشتر از هرچیزی میپسندم و فکر میکنم آدم وقتی احساس راحتی میکنه قشنگ تره. حاضرم توی یه خونه ی قدیمیِ حیاط دار زندگی کنم که حیات توش جریان داشته باشه،نه توی یه آپارتمان.آخه حسِ قوطی کبریت بهم میده! ما توی...
-
در شرف ترکیدن
شنبه 11 شهریور 1402 21:44
سرم از درد داره منفحر میشه و میترکه..فکر کنم الان منفجر بشه و بپاشه روی دیوار. از اموزشگاه که میام خونه،نیم ساعت بعدش یه شاگرد خصوصیِ انلاین دارم. بسیار کلافه ام و حوصله ندارم؛کلاسم که تموم بشه میخوام بخوابم.کاشکی خوابم نپره.شام هم نمیخورم. من هیچوقت نمیخوام ازدواج کنم.کلاً. شب بخیر.
-
غوداااا
شنبه 11 شهریور 1402 13:12
خونه های آپارتمانی بسیار مزخرف هستن! الان دیرم شده باید ناهار بخورم و برم آموزشگاه؛شب که اومدم درمورد خونه ی مورد علاقه م مینویسم. راستی امروز کیک بوکسینگ رو ثبت نام کردم و احساس خیلی خیلی خوبی دارم.
-
بی سر و ته
جمعه 10 شهریور 1402 23:41
از نظر تراپیستم خیلی طبیعیه که گریه میکنم و بهم گفت بابتش خودم رو سرزنش نکنم. میدونی الان از چی گریه میکنم و چی روی دلم مونده؟ تولدِ پارسالم.. تولد پارسالم افتضاح ترین تولدِ همه ی این سال های زندگیم بود.هیچی شبیه اون چیزی که میخواستم نبود.حتی یه ذره! من دلم میخواست روز تولدم رو توی سفر باشم..ولی یه هفته قبلش سفر...
-
دیگه همینا دیگه!
جمعه 10 شهریور 1402 20:34
اَه یه عالمه درمورد خانوم جِلی و مامانش نوشتم ولی دیدم نوشته م نه سر داره و نه ته!پس پاکش کردم.فقط این که اینطوریَن که اگه بری مغازشون و چیزی نخری ناراحت میشن ازت و قیافه میگیرن!بابا هم امروز گفت خب وقتی رفتارشون اینطوریه شما هم نرید اونجا؛چرا بیخود اعصابِ خودتون رو خورد میکنین؟خب من عاشق این قسمت از رفتار بابا...
-
مدیریت هیجان!
سهشنبه 7 شهریور 1402 20:52
عصبانی ام و همش به خودم یادآوری میکنم که گندم!اگه عصبانی هستی،نباید سرِ شاگردات خالی کنی...به اونا چه؟وظیفه ت رو درست انجام بده و هیجاناتِ زندگیت رو قاطی زندگی کاریت نکن!
-
عصبانیت ترسناک
سهشنبه 7 شهریور 1402 01:02
یه پستی بود که درمورد مامان نوشته بودم؟خب چرت بود.. من وقتی از آدمایی که خیلی دوسشون دارم ناراحت میشم،خیلی بی رحمانه درموردشون اون لحظه نظر میدم. من عاشق خونمون هستم. و عاشقِ مامانم. باشه؟
-
چِخه
یکشنبه 5 شهریور 1402 13:39
حالم این روزا خیلی بده..شدیدا احساس میکنم که افسردگی نهفته داره گریبان گیرم میشه.یا شایدم شده! دیشب انقدر حالم بد بود که به همسرِ مشاورم پیام دادم(چون منشیش خانومشه) و گفتم میشه زودترین زمانی که میتونم با اقای دکتر جلسه داشته باشم رو بگین بهم؟من حالم خوب نیست..و بعد گفتم که دو جلسه باشه که اون گفت خسته ت میکنه و در...
-
نفس عمیق
جمعه 3 شهریور 1402 14:19
به لطفِ مامان،من الان یک ادمِ عصبانی هستم. اون هیچوقت بابت کار اشتباهی که انجام میده عذرخواهی نمیکنه و بعدش یه جوری وانمود میکنه که انگار همه چیز خوبب و نایسه!این موضوع خیلی من رو عصبانی میکنه..درست مثلِ الان. آبدوغ خیار پارتی تبدیل به زهرمار پارتی شد یه کاسه ی خیلی کوچولو خوردم و بعدم هم مامان و هم بابا با حرفاشون که...