-
قدر بدونیم
جمعه 10 آذر 1402 00:21
آهنگی که این روزا باهاش زندگی میکنم رو براش فرستادم و نوشتم"قدرش رو بدون و دوسش داشته باش." بعد از این که پیامم رو ارسال کردم،با خودم فکر کردم "قدرش رو بدون"! چقدر قدر دونستن مهمه.چقدر قدر شناس بودن مهمه. آدمی که تشکر میکنه،آدمی که حواسش به محبت ها هست،آدمی که حواسش به حمایت ها و کنار هم بودن ها...
-
انسان بودن
پنجشنبه 9 آذر 1402 12:46
از دیشب که احساس درد و سوزش توی گلو و گوشم رو داشتم،خیلی کلافه بودم.سردرد و گلو درد همیشه منو خیلی کلافه میکنن.خیلی هم بی حوصله میشم. ولی صبح که بیدار شدم یه پیام دلگرم کننده داشتم که توش برام دعا کرده بود که ذره ای هم احساس مریضی نداشته باشم. و از اونموقع دلم گرم شده و حالم بهتره. به نظرم آدم وقتی دلگرم باشه،میتونه...
-
قرارمون یادت نره
چهارشنبه 8 آذر 1402 12:28
آقا چقدر صبح زود بیدار شدن خوبه ها! امروز که باید میرفتم دکتر،مجبور بودم 6:30 پاشم. خیلیییی وقت بود که این ساعت رو به خودم ندیده بودم! چقدر آدم حالش بهتره.چقدر همه چیز قشنگ تره! البته به شرطی که شبش کافی خوابیده باشی اون موقع از صبح،تازه داری همزمان با طبیعت بیدار میشی(طبیعت منظورم هر جنبنده و جانداریه کلاَ)؛همون موقع...
-
کمد آقای ووپی
چهارشنبه 8 آذر 1402 12:25
میدونی آدما چرا به کاراشون نمیرسن؟ چون اونا رو فقط توی ذهنشون دارن نه روز کاغذ! وقتی که ما یه چیزی رو میاریم روی کاغذ،اون موضوع مکتوب میشه و مغز ما فکر میکنه که خیلی مهمه و چون از چند تا حواسمون همزمان استفاده کردیم،توجه بیشتری بهش میکنه. یه دلیل دیگه ش هم اینه که وقتی کارامون رو فقط توی ذهنمون داریم،گم میشن! چون که...
-
روتین شب
چهارشنبه 8 آذر 1402 00:49
هر شب بعد از این که مسواک زدم،دستام رو با شامپو بچه ی خرسی گلرنگ میشورم و هی بو میکنم.بوی تمیزی میده.بوی بچگیام،خونه ی مادرجون. بعدشم کرم به دست و پام میزنم و خودمو ماچ میکنم و میخوابم. فردا باید زود بیدار بشم شب بخیر. راستی ازدواج نکردن خیلی چیز خوبیه!حالا بعدا توضیح میدم چرا. خدافظ.
-
گندم روی منبر می رود 2
سهشنبه 7 آذر 1402 22:04
من با مداخلاتِ دارویی برای مشکلات روحی و روانی موافق نبودم.یعنی هنوزم نیستم.در صورتی موافقم که مرحله ی آخر باشه! یعنی چی؟یعنی این که شما وقتی دندونت درد میگیره،اول میری دکتر،عکس میگیری،برسی میکنه و تشخیص میده که دندونت پوسیده!هیچوقت شده که دندونت رو بخاطر یه پوسیدگی جزئی بکشه یا عصب کشی کنه؟خب مسلماَ نه!وقتی که کار...
-
امروز
سهشنبه 7 آذر 1402 21:56
کلاسام بالاخره تموم شدن. چون دیشب ساعت 3 خوابیدم و صبح ساعت 9 بیدار شدم،همه ی روز رو کسل و خسته بودم. شاگردم "خورشید"،امروز گفت که سه ماه دیگه میرن کانادا.آه دلم براش واقعا تنگ میشه.این بچه و خانواده ش،مورد علاقه یِ منن.واقعا همه چیشون به جا و درسته.خونشون خیلی قشنگه.مامان و باباش خیلی قشنگن و خودش هم علاوه...
-
نکات طلایی
سهشنبه 7 آذر 1402 16:48
به این نتیجه رسیدم که تقریبا واسه هیچی نباید حرص بخورم و خودم رو ناراحت کنم! چند وقتیه که دارم تمرینش میکنم و موفق هم شدم.. یکی از راهاش رو هم میگم به شما.بعد از این که احساس کردید یه موقعیتی یا یه ادمی یا اصن هرچی،ناراحتتون کرده،یکی از اهنگایی که خواننده ی مورد علاقتون میخونه رو پلی کنین و کیف کنین. مثلا من همیشه...
-
گوربا
سهشنبه 7 آذر 1402 00:46
گربه ها جالبن! من مطمئنم اونا چیزایی رو میبینن که هیچ موجود دیگه ای نمیتونه ببینه! اونا خیلی باهوشن.خوب بلدن چیکار کنن..خیلی هم دنیا به کتفشونه! گربه ها فیلسوفن..فیلسوف های واقعی! امشب یه دیالوگ شنیدم توی یه فیلمی؛پسره به دختره گفت "به مرور زمان میفهمی که هیچ کاری نیست که بخاطر تو انجامش ندم.." و زیبا...
-
خوشحالی امروز
دوشنبه 6 آذر 1402 12:03
واااای رنگی رنگی برگشته! چقدر خوشحاااالم آدرسش رو میذارم گوشه ی وبلاگ.. راستی از این به بعد دستتون رو با شامپو بچه ی گلرنگ بشورید.همون خرسیه که خوش بوئه. بعدش هی دستتون رو بو میکنید و هی لطیف میشید. والا
-
تپلی قشنگم
دوشنبه 6 آذر 1402 11:23
هایده می فرماید: " اگه دل منو خونه ی خود بدونی، آی بدونی، میخوام بیایی بازم به خونه ت.." . . به همین دلیل آن حضرت تپل مپل بود. چون طرف،دل هایده رو خونه ی خودش می دونست رفت تو دلش. و چی بهتر از این واقعا؟
-
جادو
دوشنبه 6 آذر 1402 11:08
طبق عادت هرروز صبحم،یکم آب ولرم،عسل و کمی گلاب رو با هم ترکیب کردم تا دلم گرم بشه.گلاب رو روزایی میریزم که احساس میکنم به آرامش نیاز دارم.امروز تصمیم گرفتم توی ماگ بابا معجونم رو بخورم(اسمش رو گذاشتم معجون)..ماگِ آبی آسمونیِ قشنگش که اسم خودش روش نوشته شده. اسپاتیفایم قطع شده و بهم پیام دادن،عذرخواهی کردن بابت تاخیر...
-
پریشونم
دوشنبه 6 آذر 1402 10:58
انار دیشب گفت که سرش یه جوری میشه..مامان جا انداخت پایینِ تختش که اونجا بخوابه. تا صبح همش از جام میپریدم و میرفتم چکش میکردم..چند لحظه صبر میکردم تا نفس هاش رو چک کنم و بعد که خیالم راحت میشد،برمیگشتم به تختم. سرم منگ شده چون خیلی بد خوابیدم و همش منقطع بود خوابم. فقط یه نفر رو توی خوابم یادمه و صبح که بابا اومد پتو...
-
خیر باشد
یکشنبه 5 آذر 1402 14:26
یه درد بزرگی روی قلبم دارم.. یه درد خیلی بزرگ…. الان با چینیا کلاس دارم. اومدم جایی که آنتن وای فای خوب باشه. برام دعا کنین حداقل کلاسم رو خوب بتونم برگزار کنم و اینترنت هم قوی باشه…راستش این کلاس ها رو هم دوسشون دارم و هم بهشون نیاز دارم.. دعا کنینا.. باشه؟ بوس.
-
نمیشه
شنبه 4 آذر 1402 13:19
دیشب خوابای پریشون و بدی دیدم. من هنوز بحث و جدلِ روز پنج شنبه از ذهنم پاک نشده. هنوز حالم بده.. حتی نمیتونم درموردش بنویسم. چیزی رو تجربه کردم که هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم.چیزی رو دیدم که هیچوقت توی ذهنم نمیومد... هیچ چیز دیگه بعد از اون روز،به شکل قبل در نمیاد.. من دیگه اون آدمِ قبلی نمیشم... احساس کسی رو دارم که...
-
خونه خوبه
جمعه 3 آذر 1402 16:30
اومدم خونه و ناهار خوردم. بابا و مامان رو توی اسانسور دیدم.گفت ناهارت روی میزه؛بعدم بوسم کرد و گفت برگشتم باید حسابت رو برسم. ناهارم رو خوردم و قرصم رو انداختم بالا. دلم چایی میخواست؛چای ساز رو روشن کردم،ولی حال ندارم پا شم چایی بریزم!این چه مرضیه من دارم؟عاشق اینم که چایی ساز روشن کنم!حس زنده بودن میده بهم. ارایش...
-
شب بخیر
چهارشنبه 1 آذر 1402 03:16
ما کی میمیریم؟ دوست داری بمیریم؟ دیگه نه.. پس چرا میپرسی؟ شاید چون دیگه دوست ندارم بمیریم.. میذاری به قلبت دست بزنم؟ دیگه نه.. اخه چرا؟ چون درد میکنه.. خب من یه دارویی دارم که خوبش میکنه. دیگه نمیشه. نمیشه یا نمیخوای؟ نمیخوام. پس چرا نمیگی نمیخوام؟ گفتم دیگه. باشه. ……………. خواب بودی؟ نه. چشمات باز بودن. اره. داشتی گریه...
-
لاکپشتی که مرد
چهارشنبه 1 آذر 1402 02:45
باز لاکپشت شدی؟ نه. چرا دیگه..ببین یه لاکِ گنده داری پشتت. نه.من همیشه لاکپشتم. ولی تو که میگفتی یه ببری! دیگه نیستم. ولی چرا؟ چون هیچکس قبولش نکرد. هیچکس کیه؟ ادما رو میگم. قبول کردن که لاکپشتی؟ نمیدونم. چرا؟ چون نپرسیدم. خب پس چرا ازشون پرسیدی که ببری یا نه؟ اشتباه کردم. خب چه اشکالی داره؟ چقدر سوال میپرسی! ولی تو...
-
ECU
سهشنبه 30 آبان 1402 19:27
یه کتابی هست که تازه پیداش کردم! الانم گذاشتم تا دانلود بشه. این بار میخوام از پی دی اف استفاده کنم. اسمش هست English Collocations in use که به نظرم عالیه.یعنی با خوندن این کتاب،موقع حرف زدن و یا نوشتن،یهو می بینید که چقدر دایره ی لغاتتون گسترده شده و چقدر متنوع تر میتونین صحبت کنین توی گوگل همین اسمو سرچ کنین پیدا...
-
هایده هاااایده هاااایده
سهشنبه 30 آبان 1402 14:05
هروقت حالم بد باشه،هایده گوش میدم. من هایده رو خیلی دوسش دارم.به نظرم اونایی که هایده دوست ندارن خیلی بد سلیقه ن.اصلا مگه میشه کسی هایده رو دوست نداشته باشه؟ انقدر دوسش دارم که وقتی نگاش میکنم دلم لِه میشه. آخه چرا انقدر خوبه؟؟؟؟ اگه زنده بود،محال بود نرم کنسرتش. از این که میکروفون رو راحت تو دستش میگیره و راحت میخونه...
-
قول میدم
سهشنبه 30 آبان 1402 13:44
بعضی از حرف ها از دلِ آدم پاک نمیشن.همیشه ردشون میمونه. یادمه یک روزی،یک جایی،یکی داشت به حرفام گوش میداد و در آخر بهم گفت "میدونی؟بعضی از آدما ذاتاَ مشاور به دنیا میان.گندم تو هم از همونایی..خوب میدونی چه چیزایی بگی به آدم که به کارش بیاد..ممنونم." اما یک روز دیگه،یک جای دیگه،یکی دیگه بهم گفت "تو همش...
-
آن روزی که میخواستم
سهشنبه 30 آبان 1402 12:29
سکوت،اون چیزیه که در این یک سال گذشته قدرش رو خیلی بیشتر میدونم و لحظه هایی که میتونم در سکوت سپری کنم،معنای خیلی خاصی دارن برام. امروز که بیدار شدم،اول یکم پلک زدم تا ببینم بازم سر درد دارم یا نه..و باورم نمیشد که سر درد ندارم.ولی خیلی مود پایینی داشتم. از حرص رفتم توی اینستاگرام و الکی چرخیدم!با حرص! بعد نکاهم افتاد...
-
چرخِ فلک
دوشنبه 29 آبان 1402 13:28
امروز هوا ابریه. خیلی دوست داشتم به جای این که تا شب سر کار باشم،خونه بودم،اباژورم رو روشن میکردم،شمع روشن میکردم،یه اسانس خوش بو هم میذاشتم میسوخت و بعد،طبق معمول همه ی روزای پاییزی و زمستونی، Chet Baker عزیزم رو پلی میکردم و عِیش میکردم با زندگیم.. ولی خب..چه کنم که باید برم اموزشگاه! این یک اجباره که دوسش...
-
دلیل
دوشنبه 29 آبان 1402 13:10
دیشب دیر خوابیدم.. ۴/۳۰ صبح بود. با این که تا ساعت ۱۱/۳۰ خواب بودم،اما همه ی جونم خسته س..احساس مَنگی میکنم و هیچ انرژی ای ندارم! صبح مامان بی انرژی بهم صبح بخیر گفت.دیدم لباس خوابش رو هنوز عوض نکرده و نشسته پیشی خانوم رو ناز میکنه.فهمیدم حالش خوب نیست.سریع خودم رو جمع و جور کردم و یکم باهاش حرف زدم.بعدش اومدم توی...
-
دیگه بر نگرد
یکشنبه 28 آبان 1402 19:16
گاهی با خودم فکر میکنم اگر مهاجرت کرده بودم،الان کجا بودم؟ تنها زندگی میکردم یا همخونه داشتم؟ احتمالا سختی ها زیاد بودن ولی من همچنان پر انرژی و خوشحال بودم.توی پیجم تولید محتوا میکردم و عکسای قشنگ میگرفتم. چقدر جزئیاتش رو میتونم تصور کنم.. واقعا چرا مهاجرت نکردم؟ پشیمون نیستم..ولی حس خوبی ندارم. من دوباره حالم داره...
-
پند امروز
یکشنبه 28 آبان 1402 16:57
زندگی کوتاه تر از اون چیزیه که فکر میکنی.. بیا و تا جایی که میتونی،کارایی رو بکن که دوسشون داری..کارایی رو بکن که دلت میخواد! اگر دلت میخواد وسط خیابون ببوسیش،خب ببوسش.. اگر دلت میخواد با یه اهنگ،دیوانه وار برقصی،خب برقص.. اگر دلت میخواد کلم بروکلی رو با سس و آبلیمو بخوری،خب بخور.. اگر دلت میخواد لازانیات رو با قاشق...
-
ریلکس
یکشنبه 28 آبان 1402 15:30
همین الان کلاس اولم با دو تا از شاگرد چینیا تموم شد. امروز محبور شدم از Tracy که چینی هست و توی کلاس دستیارمه کمک بگیرم.بهم گفت باهاشون بازی کن تا ازت خوششون بیاد!خب راستش من بازیِ آنلاین بلد نیستم ولی همه ی زورم رو زدم و بحث رو بردم سمت حیوونا و صداهاشون و یکم لبخند زدن حداقل! بعد تریسی بهم گفت که آروم تر صحبت کنم...
-
فراموش نشود
شنبه 27 آبان 1402 00:50
یک چیز هایی هست که باید ازشون بنویسم چون مغزم سنگین شده..یادم باشه فردا درمورد «کنجکاوی ادما نسبت به همدیگه» یه چیزی بنویسم.الان خوابم میاد و گشنمم هست! هوس شیرینی خامه ای کردم واقعا… ولی به جاش چوب شور میخورم و عصر یخبندان میبینم.. دیگه خلاصه همین. شب بخیر.
-
رازی که هیچکس بهت نگفته
جمعه 26 آبان 1402 19:06
به نظر من یکی از موهبت هایی که بشر داره،حموم رفتنه. الان که اینارو مینویسم،تازه از حموم اومدم،قبلش توی اتاقم یه اسانسِ خوش بو روشن کردم و الان اتاقم بوی وانیل میده..بعدش هم دو سه تا شمع روشن کردم تا انرژی خوبی بهم بده.نگاه کردن به نور شمع و آتیش رو خیلی دوست دارم..از اسپاتیفای هم پلی لیست مورد علاقه م رو پلی کردم....
-
جمعه ها روز عشق و حاله
جمعه 26 آبان 1402 13:30
به مامان پیشنهاد دادم امروز ناهار،کباب دیگی یا همون به قول شما کباب تابه ایِ مرغ درست بکنه..الان بوی خیلی خوبی توی خونه پیچیده. به نظرم منم مامانِ خوبی میشم.و غذاهای خیلی خوشمزه ای میپزم.خونه ای هم که توش زندگی میکنم یه خونه ی گرم و صمیمی،با یه عالمه شمع و همیشه خوش بو خواهد بود. الان درگیر نصب کردن اون برنامه ی کوفتی...