-
اُلد بات گُلد
یکشنبه 31 فروردین 1404 22:01
مکالمه ی من و امیرحسینِ ۹ ساله، امروز: +تیچر اگه کچل بشم چی؟ -خب بشی..چیه مگه؟ +اونوقت بهم میگن فوتبالیستِ کچل! -خب اگه خیلی اذیتت کرد،میری مو میکاری. +نه خوشم نمیاد. -اونموقع میشی زِیدان. +اون فرانسویه بابا فرق میکنه! -وا؟ ایرانیا نمیتونن کچل بشن؟ =))))) + چرا میتونن! ولی کدوم فوتبالیست ایرانی رو داریم که کچل باشه؟ -...
-
خودت خُل!
یکشنبه 31 فروردین 1404 10:52
از صبح دارم کاپلان رو ورق میزنم و دیگه اختلالی نمونده که به خودم یا دیگران نسبتش نداده باشم..
-
بله یا خیر؟
یکشنبه 31 فروردین 1404 10:46
از دیشب که رسیدم به وسطای داستان زال و رودابه،دارم فکر میکنم که چقدر عجیب بوده! فکر کن مثلا توی داستانِ این دو نفر،اینطوریه که زال،عاشق رودابه میشه.چطوری؟با توجه به توصیفاتی که ازش شنیده..رودابه هم به همین ترتیب و از توصیفاتی که از پدرش راجع به زال شنیده،یک صد نه صد دل عاشقش میشه.. و بعد،تصمیم میگیرن ازدواج کنن. ....
-
یاواش
شنبه 30 فروردین 1404 23:56
یکی از همکارام وقتی داره چایی میخوره،انگار داره آبگوشت میخوره! وااای..زن!تو چرا انقدر صدا میدی؟!
-
تا بی نهایت
شنبه 30 فروردین 1404 19:52
رزای ۷ ساله: تیچر! کلس بیساید ایز شَوت..وای؟ =))))))
-
وات تو دو وات نات تو دو!
شنبه 30 فروردین 1404 16:11
تنها چیزی که امروز باعث شد اخمام رو باز کنم،ترکیب کردن اسپرسو با بستنیِ مورد علاقه م بود. . هر جلسه که میرم آموزشگاه و بچه ها بغلم میکنن و با ذوق درمورد کارایی که ترم بعد میخوایم انجام بدیم ازم میپرسن،احساس بدی بهم دست میده.چون دروغکی باید سکوت کنم یا سر تکون بدم.میدونی؟حسِ کسی رو دارم که میدونه کِی میخواد رابطه ش رو...
-
ممنونم
جمعه 29 فروردین 1404 22:42
من عاشق اون لحظه هایی ام که گریه م میگیره. گریه ی ناراحتی نه ها! گریه ای که از سرِ شوق و ذوق باشه.. من خیلی راحت ذوق زده میشم. مثلا با خوندن یه شعرِ قشنگ،با شنیدن یک قطعه از یک ساز،با دیدن یک منظره ی قشنگ،یا وقتایی که توسط آدم های مورد علاقه م احاطه شدم،با دیدن یه نقاشی قشنگ،یا وقتایی که توسط ادم های مورد علاقه م بغل...
-
لاو لاو لاو
جمعه 29 فروردین 1404 14:00
بنی روی یکی از مبلا،مست و خمار نشسته و همزمان که چرت میزنه،حواسش به همه هم هست. . مامان توی اشپزخونه ست و داره ظرفا رو میشوره. . بابا داره کباب ها رو به سیخ میکشه و همزمان درمورد موضوعی که اینروزا به فکرشیم صحبت میکنیم. . انار رفته حموم. . منم دارم دیتایی که بابا ازم خواسته رو پیدا میکنم و همزمان تماشاشون میکنم و قند...
-
مامانا راست میگن
پنجشنبه 28 فروردین 1404 09:41
من فهمیدم که ادما چرا نمیتونن صبح ها زود بیدار بشن و تازه همش هم میگن وقت نداریم به کارامون برسیم،چه برسه به کارای دلخواه! گوشی عزیزانم..گوشی! حالا جزئیاتش. و بعدا واستون میگم الان میخوام برم حاضر بشم. خدا نگهدار
-
گیش گیری گیدین ماشالا
چهارشنبه 27 فروردین 1404 21:59
خیلی خوشحالم.همینطوری بی دلیل :)))) با این که دلم از استرسِ شدن یا نشدنِ اون داستانه یه جوریه و نگرانم،ولی در کل خیلی خوشحالم :))) درووود بر فازِ فولیکولار در چرخه ی ماهانه ی زنانه :دی
-
ناخوشایند
چهارشنبه 27 فروردین 1404 16:41
از خداحافظی و رفتن ها متنفرم. من و شاگردام،خیلی ارتباط عمیق و قشنگی بینمون شکل میگیره.مثلا وقتایی که من کنسل کنم یا اونا نیان،واقعا دلمون برای همدیگه تنگ میشه.اصلا همین میشه که بچه ها،کارایی که ازشون میخوام رو انجام میدن و خوب یاد میگیرن. کیانا،اولین شاگردم شد که امروز بهش گفتم دیگه کلاس زبان رو برگزار نمیکنم.خیلی...
-
بپاش
چهارشنبه 27 فروردین 1404 10:26
نه تنها از 5:30 بیدارم،بلکه تا اینجا به همه ی کارامم رسیدم. پاشید..پاشید ظهر شد آدما!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 فروردین 1404 10:24
پیج مدرسمون از من یه ویدیو گذاشته و نوشته صحبت های دکتر فلانیِ عزیز.. چرااا اخه
-
تیریخیدا
سهشنبه 26 فروردین 1404 23:53
همش با خودم میگم اگه نشه چی؟ جدی اگه نشه چی؟ حالا بیا به این فکر کنیم اگه بشه چی؟ اگه بشه؟ :))))))))))))) اگه بشه خوشحال ترین میشم. خدا جون! میشه بشه لطفا؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 فروردین 1404 23:52
یه حس جالبی دارم! غم و شادیِ توأمان.یه جوریه..یعنی نه خبلی خوشحالم و نه خیلی ناراحت. یعنی ناراحتیه جوری نیست که اذیتم کنه..نمیدونم چطوری بگم! ….. یه نی نوازیِ سولو پیدا کردم که باعث میشه دلم بخواد نی بزنم. :))))) ….. نمیشد یه کم بیشتر عمر میکردیم تا همه ی کارا و چیزایی که میخوایم رو امتحان کنیم؟ :( ….. دامنِ سماعم یک...
-
همیشه شاکی!
سهشنبه 26 فروردین 1404 17:35
چرا ادما انقدر به همه چی گیر میدن؟گاهی فکر میکنم اصن با اینهمه گیر دادن،پس کی وقت میکنن از زندگی لذت ببرن؟ توی توییتر دعواس!بین تابستون فَن و زمستون فَن ها! خودشون این لفظ رو میگن. مثلا میگن برق قطع شد کولر نداریم! الان خوشحالی تابستون فَن؟ بعد حالا یه عده ای که طرفدار اینَن که تابستون فصل خوبیه،میریزن زیر اون توییت و...
-
جناب فرید الدین
دوشنبه 25 فروردین 1404 23:41
هیچ میدونستین امروز روز بزرگداشتِ عطار نیشابوری بوده؟ بعله! به همین مناسبت،ما چهارتا شعر خوندیم ازش که مال من از همه قشنگ تر بود. بوی زلف یارم آمد،یارم اینَک میرسد جان همی آساید و دلدارم اینَک میرسد اولین شب،صبح دَم با یارم اینَک میدَمَد و آخرین اندیشه و تیمارم اینَک میرسد بقیه ش رو خودتون بخونید.باشه ؟افرین. بله...
-
سروران عزیزی که
دوشنبه 25 فروردین 1404 23:30
امشب متوجه شدم که هر چه در نواختن یک ساز میتونم توانمند باشم،به همون اندازه هم در کوک کردنش ناتوانم :دی دلیلش هم اینه که توی این زمینه خیلی بی حوصله ام!فقط نمیدونم چه اصراری دارم خودم دست به چکش بشم.. متاسفانه امشب،کالیمبا رو هم از دست دادیم دوستان.یه جوری کوکش رو نا کوک کردم که اصن شاهکاااار حالا، یک سازِ در دست...
-
فرانسویِ غلیظ
دوشنبه 25 فروردین 1404 18:47
+من فرانسوی بلدم. -سلام چی میشه؟ +بُن جو. -منجوق؟ +بُن جو بابا بُن جو! صحبت های بسیارجدیِ دو کودک ۷ ساله. … گُسَستَم =))))))))
-
قول دادم دیگه!
دوشنبه 25 فروردین 1404 08:56
صبح با بدبختی بیدار شدم.عین یه قورباغه ای که ماشین از روش رد شده و مثل لواشک،به آسفالت کف خیابون چسبیده،چسبیده بودم به تخت نازنینم که صدای آلارم گوشیم،عین یه پاندولِ سنگین،خورد توی صورتم. و فکر کردین چی؟بله! پاشدم و به شاهنامه ی کنار تختم،خیلی نگون بختانه نگاه کردم و با خودم فکر کردم خب! الان دیشب تا ساعت ۲/۳۰ بیدار...
-
یاهاهاها
دوشنبه 25 فروردین 1404 01:05
منِ کوچولو در جاده و سفر ها،با غر و گریه رو به بابا: +اگر میخوای شجریان بذاری،حداقل شاد بذار. منظور وِی،تصنیف بود :))) مثلا ز دست محبوب و از غمِ عشقِ تو ای صنم و فلان. ….. منِ ۲۷ ساله همه ی امروز،به دنبال آواز ها بودم و تازه باهاشون همخوانی هم میکردم! ….. هیچی دیگه :) همین. شب بخیر.
-
چطور ممکنه!
یکشنبه 24 فروردین 1404 15:28
متاسفم که اینو میگم..ولی یه عالمه از جامعه ی روانشناسانِ ایرانی،نه تنها بی سواد و خُل هستند،بلکه بسیار پولکی و فاقدِ همدلی میباشند! دکّون باز کردن. حال ادم بهم میخوره. خدایا..من هیچوقت شبیهشون نشم.لطفاااااا.
-
گند
یکشنبه 24 فروردین 1404 13:14
امروز روز بدیه.. نه؛روز افتضاحیه. دلم میخواد بشینم کف زمین و گریه کنم. ولی نمیشه. …. گریه دارم.گریه ی زیاد.
-
ایش
شنبه 23 فروردین 1404 23:29
داشت غر میزد که فردا باید بره دانشگاه و ادای گریه کردن رو در میاورد.. دلم غنج میرفت از این که دانشجو نیستم و مجبور نیستم درسای عمومی مزخرف با استادای مزخرف رو تحمل کنم. گفتم عاخّی..کوچولو باید بری دانشگاه..که با جدیت گفت شما رزومه هات رو فرستادی؟ آه رزومه..رزومه لعنت به تو و ادیت کردنت..لعنت به وجود داشتنت اصلا عزیزم....
-
advanced english level
شنبه 23 فروردین 1404 19:13
-تیچر میشه چک کنم بعد دفترمو بدم؟ +چک یعنی چی؟ -چک یعنی دوباره از اول بررسی کردن و پیدا کردن اشکالات. . مکالمه ی دوتا بچه ی ۷ ساله :))))))) ……. +تیچر! مامانم چون داداشم توی شکمشه، اَنسولیمی شده (منظور وی،انسولین است). -اهاا! انسولینی شده؛یعنی چطور؟ +یعنی دکتر گفته خیلی استراحت کنه چون ممکنه افسردگی حاد بگیره و غش کنه....
-
گودرَت
شنبه 23 فروردین 1404 15:42
قبلا برای یه کلینیکی میخواستم رزومه بفرستم،به رئیس کلینیکش پیام دادم و فکر میکنی چی نوشته بود برام؟ «بفرست» بعد من اینطوری بودم که وا! :| نفرستادم! بی ادب..من انقدر مودبانه و محترمانه باهات صحبت کردم!بعد نه یه سلامی نه هیچی،فرتی میگی بفرست؟! :||||||| بعد امروز بهم زنگ زدن که شما روانشناس کودک نبودی؟گفتم چرا .گفت ما...
-
فلایینگ های
شنبه 23 فروردین 1404 14:19
منشی اموزشگاهمون میتونه با مژه هاش پرواز کنه!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 فروردین 1404 23:54
هم سنتورم شکسته،هم چراغ خوابم تصمیم گرفته بسوزه! حالا مجبورم با نور سفید کتابم رو بخونم. سلام بر نابینایی :دی …. برای چوبِ شکسته ی سنتور نازنینم اشک هایی ریختم که مسلمان نشنود کافر نبیند =))))) دراما کویین بازی در بالاترین لول به عبارتی :دی ….. میگم تا حالا براتون سوال نشده که فردوسی چه مغزی داشته؟اصلا مگه میشه...
-
انگل زاده
جمعه 22 فروردین 1404 22:23
امروز برای اولین بار توی زندیم،دلم میخواست بزنم توی دهن یه بچه ای! بی تربیتِ گستاخ. … پ.ن:چون بچه ی نرمال نبود.نمیتونم بیشتر توضیح بدم.ولی اگر میزدم توی دهنش،حقش بود.
-
آی عمو نوروز
چهارشنبه 20 فروردین 1404 23:37
میدونی الان که از «عمو نوروز» نوشتم چی یادم اومد؟ یه سری چیزا توی خونه ی ما خیلی بولده و خیلی جدی گرفته میشه.مثلا «نوروز» یکی از همون مراسماتیه که ما واقعا براش شادی میکنیم و خیلی خیلی برامون مهمه. از وقتی یادم میاد،عیدی توی خونمون پررنگ بود.یک مفهوم دیگه ای که خیلی باورش داشتم،عمو نوروز بود :) تا وقتی که دیگه بزرگ تر...