Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

جمعه

جمعه ها توی خونه ی ما خیلی قشنگه.

همه ی روزا توی خونه ی ما خیلی قشنگه راستش :) 

اگه از امروز بخوام بگم،با صدای محبت آمیزِ مامان بیدار شدم.بابا زنگ زد و گفت صبح براتون کیک پختم :) کیکِ خیسِ شکلاتی..

الان انار رفته حموم..

توی خونه پر از نوره.هم نور خورشید،هم نور محبت و عشقی که بینمونه.

بابا داره بساط کباب رو جفت و جور میکنه.

صدای ویگن توی پذیرایی پخش میشه.

مامان نشسته و داره کتاب دو قرن سکوت رو میخونه.

پیشی زیر نور آفتابِ بی جونِ پاییزی که از پنجره به خونه میتابه لم داده و دمش رو آروم آروم تکون میده.

خونمون گرمه.

صمیمیمه..قشنگه..پر از عشقه.

معلومه که من دلم میخواد یه خونه ی اینجوری برای خودمون بسازم. :)

در آینده.

تفاوت ها!

شخصیتِ اینستاگرامم با شخصیتِ توییترم فرق میکنه.

توی اینستاگرامم خوشحالم!از کارم میگم.از کلاسام..همون چیزی رو نشون میدم که مخاطبم میخواد.ولی توی توییترم خودمم.خودِ واقعیم!مینویسم که حالم بده؛بدون سانسور.توی توییتر بخاطر بد بودنِ حالم آنفالوم نمیکنن!اما اینستاگرام اینطوری نیست و میذارن میرن. توی توییتر دوستایی دارم که هیچوقت ندیدمشون،اما هروقت توییت میزنم که حالم خوب نیست،بدون این که هیچی بگن،برام اهنگ میفرستن توی ناشناسم :)

توییتر رو خیلی دوسش دارم..همون جاییه که من میتونم خودم باشم.

وبلاگمم همینه.اینجا جاییه که دوستای خوبی دارم؛کسایی که با حوصله وقت میذارن و نوشته هام رو میخونن؛هرچقدر هم که چرت باشه،ولی میخونن و با هم حرف میزنیم.اینجا هم قضاوت نمیشم.منتهی فرقی که با توییتر برای من داره،اینه که توی توییتر راحت تر فحش میدم :) البته من کلا تلاش میکنم زیاد فحش ندم ولی خب یه جاهایی در میره از دستم..

خلاصه که همین!

حس میکنم یخم باز شده و واژه هام همینطوری دارن میان...مثل این که قراره امشب زیاد آپ کنم.(وبلاگ نویسای قدیمی؛آپ کردن رو یادتونه دیگه؟)

عوق

درمورد قضیه ی دوشنبه نوشته بودم..بلاگ اسکای همه رو پروند و یه بخشیش رو سیو کرد!باز خوبه یه بخشیش رو نگه میداره..اگه بلاگفا بود که همه رو میپروند.

ولی موضوع خیلی سخت و تلخی بوده.الان دیگه توان ندارم درموردش بنویسم دوباره :(

امشب با این پسره ی انگل بحثم شد.یعنی من بحثم نشدا..اون شروع کرد!پسره کیه؟یکی از مثلاااا ادمین های پیج آموزشگاهچقدرم که ادمینی بلده و ادمینی میکنه خیر سرش! حتی حوصله ندارم اون رو هم بنویسم :/ ولی خلاصه تصمیم دارم که هیچوقت دیگه توی آموزشگاه هیچ محتوایی رو ریکورد نکنم و انقدر منت نذارن اینا سرم!بی شخصیتا..

دیگه چی؟

دیگه این که خوب نیستم. بسیار عصبانی ام.غمگینم.نا امیدم.و همش سرم درد میکنه.

اصلا حالا که اینطوریه فردا میرم برای خودم اسلایم میخرم.

ایش.

سیاهچاله

حالم به طرز بدی افتضاحه..

نوشتما..بلاگ اسکای پروندش. از دوشنبه و اتفاقات وحشتناکش...

میام مینویسم  دوباره.

ببخشید که بهتون سر نمیزنم و کامنتاتون رو تایید نکردم.

من فقط حالم خوب نیست.. :(

هَم بیار

دیگه هیچوقت نمیگم حالا شب میام مینویسم یا بعدا ازش مینویسم..چون اصلا یادم نمیمونه که قضیه چی بوده!

دیروز روز خیلی بدی رو داشتم..روز خیلی خیلی بدی.

دلم یه عالمه بغل میخواد.احساس کوفتگی میکنم.

اتاقم دوباره  شلوغ شده.درست مثلِ ذهنم!

دارم پایتخت میبینم!دیشب تا ۵ صبح بیدار بودم و پایتخت میدیدم!!

این موضوع که گیر میدم به یک سریالی که قبلا دیدم و ریواچ میکنمش،اونم اینجور وقتا سریال ها یا فیلم هایی که خیلی هم خفن نیستن،همیشه زنگِ خطره!توی روانشناسیِ اکت،بهش میگیم اجتناب کردن!

ذهنِ فرد،برای این که از اون حس بد یا فشاری که روشه فرار کنه و حس بهتری داشته باشه،یسری روال های تکراری رو انجام میده و میخواد که توی منطقه ی امنِ خودش بمونه…

الان دقیقا وقتیه که اگر به داد خودم نرسم،دوباره فرو میرم توی همون باتلاقی که به تازگی موفق شدم ازش بیرون بیام..

بهتره شب که برگشتم اول اتاقم رو جمع و جور کنم،بعدش یه شمع روشن کنم تا انرژی خوبی بهم بده،بعدش عود یا همون روم اسپریِ خوشبوی عزیزم رو بزنم به میز و صندلی و تخت،بعدش بشینم برنامه ریزی کنم که چیکار دارم میکنم با خودم! این هفته نه درس درست و حسابی خوندم نه هیچی!

باید برنامه ی کلاسام رو مرتب کنم و بیارم روی کاغذ!چون همشون توی ذهنم هستن و آشفته م میکنن.دلم برای کیک بوکسینگ تنگ شده..دو سه هفته ای هم میشه که خیلی دلم برای سنتور زدن تنگ شده.کاشکی بتونم وقت پیدا کنم و کلاسم رو شروع کنم!

وای به استاد راهنمام هم زنگ نزدم..این از همه بیشتر نگرانم میکنه!

نخیر اینطوری نمیشه..مثل این که به یه برنامه ریزی جدی نیاز دارم.

یه ربع دیگه کلاسم شروع میشه و من نه حاضر شدم و نه ناهار خوردم :دی

پاشو زن..پاشو جمع کن خودت رو.