-
جمعه روز خوشحالیه.
جمعه 3 شهریور 1402 13:19
فهمیدم صبح ها چجوری خوشحال باشم و بی استرس!البته من معمولا که از خواب بیدار میشم،بداخلاق نیستم ولی این روزا کمی مضطرب و اخمو و دل نگرانم. خب بالاخره رمزش رو یاد گرفتم. صبح هایی که اینطوری ام،باید سمفونی گوش کنم.بعله!امروز هم Swan lake چایکفسکی نازنینم رو گوش دادم و یهو همه چی در نظرم قشنگ تر شد. نرفتیم پاکینگ پروانه...
-
زوریه!
پنجشنبه 2 شهریور 1402 23:16
هِی میخواستم درمورد Elementals بنویسما!ولی هرچی مینویسم رو پاک میکنم و دوسش ندارم. فقط این که توروخدا ببینینش.من قول میدم که عاشقش میشین.بعد از مدت ها یک انیمیشنِ خوش ساخت و جذاب رو دیدم که اگه یه قدرتی داشتم،حتما ادما رو مجبور میکردم بشینن این انیمیشن رو ببینن. ولی حیف که ندارم. شانس اوردین!
-
یادم نیست!
پنجشنبه 2 شهریور 1402 01:19
امشب برای مادرجون تولد گرفتیم..خیلی خوشحال شد. چند وقت پیش که اون مریضی کوفتی رو گرفته بودم،یعنی بهمن و اینا بود،دکتر کبدم،برای پونصد تا ازمایش نوشت که همه چیش خوب بود خداروشکر فقط یک مشکلی وجود داشت و اونم گفت سطح آنتی بادیِ واکسنِ هپاتیتی که بچگی زدی خیلی اومده پایین و باید مجدد واکسن بزنی!این رو ازمایش های...
-
کاشکی زودتر خوب بشه
یکشنبه 29 مرداد 1402 14:59
برای باشگاه رفتن خیلی تنبل شدم.یک دلیلی هم داره اینه که کم خوابی زیادی دارم و بدنم همش خسته س و حال ندارم هیچ کاری کنم.یه دلیل دیگه ش هم اینه که یادتونه به مربیم گفته بودم میام کمک مربی کنارت وایمیستم؟ولی اشتباه کردم.نباید میرفتم؛چون بعد از تمرین اونقدر خسته میشم که دلم نمیخواد بمونم باشگاه.دنبال یه دلیلی ام که بهش...
-
قول دادم دیگه!
شنبه 28 مرداد 1402 10:07
همینطور که حالت تهوع داره به همه ی اعضا و جوارحم چنگ میندازه،باید لباس بپوشم و برم آموزشگاه. با خودم همش میگم اخه زن!چِت بود اینهمه کلاس برداشتی که از الان تا شب سرکلاس باشی و اخرم از خستگی نتونی بخوابی شب!بعد دوباره با خودم میگم عیبی نداره فقط این یه هفته رو تحمل کن که از هفته ی بعد میشن دو تا کلاس و خوشحال میشم از...
-
یعنی اگه بمیرم هم بازم خوش بو هستم؟
پنجشنبه 26 مرداد 1402 22:29
قبل از این که برم حموم،اسانس خوش بو و عزیزم رو روشن کردم تا اتاقم بویِ گرما و قشنگی بگیره.به تختم هم از اون اسپری که بوی Cotton و اکالیپتوس میداد اسپری کردم.حالا که نشستم روی تختم،هی بوی اونی که اسپری کردم میخوره به دماغم و هی عشق میکنم از بوش. دوتا از ویژگی های خودم که خیلی دوسشون دارم،اینه که عاشق کتاب خوندن و عاشق...
-
خوب شد یه چیزی رو از خودم فهمیدم!
پنجشنبه 26 مرداد 1402 21:58
خب کنسل شد! توی نت چرخیدم و حموم رفتنم کنسل شد.البته نه این که نرم ها..میرم؛ولی یکم دیگه.اول داروهای بنی جان رو میریزیم بعد میرم. یه چیزی میخواستم بگم که یادم رفت!واااای!بد شد که فهمیدم ADHD هستم؛چون دیگه هرچی رو یادم بره با خودم میگم عااا دیدی بخاطر اینه. امشب شام فلافل داریم.هروقت مامان حال نداشته باشه غذا درست کنه...
-
خوشحالم که خوشحالم
پنجشنبه 26 مرداد 1402 21:42
برای بنیتو با بدبختی قطره و پماد میریزیم. یه قطره ش رو باید تا ۳ روز براش بریزیم و یکی رو تا ۱۰ روز.چهار نفری من و خواهرم و بابا و مامان تیم میشیم،مامان و خواهرم دستکش آشپزی،از همونا که باهاش ظرفارو میذارن توی فر دستشون میکنن تا دست و پاش رو بگیرن،من بنیتو رو از پشت گردن محکم توی بغلم میگیرم و بابا مسئولِ ریختنِ قطره...
-
باریکلا
پنجشنبه 26 مرداد 1402 11:23
اون منو عصبانی میکنه! گاهی انگار اصلا متوجه چیزی که میگه نیست..قبلا اینطوری نبود.نمیدونم بر اثر چی داره این شکلی میشه.داره غیرقابل تحمل میشه.هی سعی میکنم کماکان دوسش داشته باشما،ولی همش یه کاری میکنه که با خودم میگم چجوری انقدر احمقه! من هم این بار ترجیح دادم که در مقابل حماقت و نادونیش و حرفی که زده هیچی نگم!به جای...
-
باشه؟
پنجشنبه 26 مرداد 1402 11:09
خب دیشب 2 ساعت قبل از خواب گوشی رو گذاشتم کنار..البته شد 3 ساعت!چون تا ساعت 1:30 خوابم نبرد و داشتم گریه میکردم. برای اولین بار توی زندگیم کابوس دیدم و از خواب پریدم.دهنم خشکِ خشک شده بود و همش این طرف و اون طرف رو نگاه میکردم و خوابم یادم میومد و همین باعث میشد نتونم دوباره بخوابم. ساعت 8 مامان بیدارم کرد و گفت پاشو...
-
حالت تهوع اگه ولم میکرد عنوان خوبی میذاشتم
چهارشنبه 25 مرداد 1402 22:26
اینترنت خونه ی ما واقعا گاوه! خیلی از گاو های عزیز عذرخواهی میکنم البته.دلم میخواد برم غر بزنم..ولی به کی؟به بابای بنده خدا؟مگه تقصیر اونه اخه..پس فحش میدم و دوباره روی دکمه ی Connect کلیک میکنم. مامان اینا گیر دادن که حتما فردا بریم بیرون..سمتِ فیروزکوه و اون طرفا. خدا خدا میکردم برای بابا مهمان بیاد و بگه نمیتونیم...
-
اینترنت خر،خانوم جلی و همین.
چهارشنبه 25 مرداد 1402 16:23
این اینترنت خونه ی ما از بس ضعیف شده که وقتی یه کلیک میکنی،تا زمانی که باز بشه،میتونی بری آشپزخونه یه فنجون چایی برای خودت بریزی و برگردی بیای و تازه لینکی که خواستی رو لود میکنه برات..عصبیم میکنه واقعا! قبلا اینجوری نبودا بیشعور.. یک ساعته میخوام یه کتاب سفارش بدم و معطلشم! حالا چه اصراریه که حتما کارارو با لپ تاپ...
-
بهترین سایت جهان!
چهارشنبه 25 مرداد 1402 15:00
اقا این WikiHow رو خیلی دوسش دارم..از هرررررچی که دلت بخواد مقاله داره برات. اصن تو برو بازش کن بپرس ویکی جان! من چطور نفس بکشم؟؟برات ده تا مقاله میاره..اصلا یه چیزیه که رو دستش نیست.. خلاصه که لینکش کردم اون گوشه ی سمت راست وبلاگ.. استفاده کنین و عشخخخ کنین خلاصه.. یه تست داشت درمورد "خواب" بود..منم تستشو...
-
سلام دوباره
چهارشنبه 25 مرداد 1402 12:33
واو! اومدم یه وب جدید بسازم که گفت عَسیسم شما قبلا یه وبلاگ با همین ایمیل داشتین :) گفتم عه وا کدوم؟؟ که گفت بذار برات نام کاربریت رو ایمیل میکنم :)))) و وقتی رمزم رو عوض کردم و وارد شدم دیدم عه آدرس همونیه که توی بلاگفا هم داشتم و به خودم احسنت گفتم! حالا چراش رو نمیدونم دقیقا.. شاید مسخره به نظر بیاد شایدم نه..اما...
-
وات د فا.ک!
سهشنبه 22 آذر 1401 22:55
بلاگفا حالمو داره بهم میزنه :| هرچی هی پست مینویسم اپلود نمیکنه! مسخره.. فعلا اینجا مینویسمش تا اون درست بشه ..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اسفند 1399 12:09
از اینکه کسی وبلاگمو نمیخونه خوشحالم.. از صبح درس نخوندم و خودمو با فرندز خفه کردم..نمیدونم چه مرگمه و چرا انقدر فرار میکنم! از چی و به کجا،اصلا نمیدونم! میخوام به بابای ایسان بگم که پول ترم اخرم رو بده..به روی خودش نمیاره چرا :|