Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

توجه

پشت تلفن،وقتی ازش پرسیدم حالت چطوره؟گفت عااالی..غرقِ حال خوب.تو چطوزی عزیزم؟ گفتم خوبم عزیزم شکر..تو چطوری؟

یکم مکث کرد و گفت گلِ من،چی ذهنت رو آشفته کرده؟چرا ذهنت درگیره؟

ببین..

هیچی دیگه :))))))) همین که از تکرارِ مسخره ی یه جمله،متوجه شد که من یه چیزیمه،یعنی من خیلی خوشبختم که دارمش.

خدا جونم..

شکر شکر و الهی شکر.

خوب بمونیم با هم الهی.

آمین.

شکوفه هاست در قلبم


از دم در چشمامو با دستاش بسته نگه داشته بود..

هی میخندیدم و میگفتم قول میدم باز نکنم.

صدای یواشِ موزیک میومد..دِیلمان..یواش یواش باهاش میخوندم..

وقتی دستاشو برداشت و چشمامو باز کردم،از خوشحالی روی ابرا بودم..

کنار در بالکن خونه ش،یه صندلی ننویی چوبی بود..

جیغ زدم و برگشتم سمتش..لبخند زد و گفت برو ببین خوشت میاد؟

رفتم سمت صندلی..بوی خوبی میداد؛در تراس باز بود و باد خنکی میومد..

حس کردم قدیمیه..یه بالشتک سنتی روش بود که طرح گل و مرغ ایرانی بود؛یه رو انداز سنتی هم روی دسته ش بود.

نشستم روی صندلی..بواش یواش تکون میخورد.

حالا خواننده داشت میخوند: مده گر عاقلی بیهوده پندم..

چشمامو بستم و باهاش خوندم.

بغضم گرفت از خوبیاش؛ بوی عطرش میومد..دلم براش تنگ‌ شد.

پر زدم به آغوشش...

و غرق بوسه ش کردم..