امروز شاگرد کوچولوی 8 ساله م،شیرکاکائوش ریخت روی گوشیم.بخاطر این که بدنه ی شیرکاکائو رو خیلی فشار داده بود و وقتی گذاشتش روی میز، یهویی تپلی شد بدنه ش و مثل دوغ گازدار،محتویاتش ریخت بیرون.برگشت با یه ترس زیاد نگاهم کرد و گفت تیچر ببخشید و هول شده بود. بهش گفتم عه امیرحسین!چه اشکالی داره..ریخت دیگه.بیا پاکش کنیم با هم.بچه ی کوچولویِ من باورش نمیشد که من انقدر با ارامش اینو گفتم.بعد دستمال اوردم پاکش کردیم و من یه عالمه خندیدم.جدی میخندیدما!هی میگفتم مثل دوغ آبعلی ریخت بیرون..هرهرهر..بعد اونم از خنده ی من خنده ش گرفت و گفت تیچر واقعا نمیخواستی دعوام کنی؟گفتم معلومه که نه!چرا دعوات کنم؟اصلا بیا دوباره فشارش بدیم..و یه عالمه خندیدیم و آخر کلاس گفت تیچر خیلی امروز خوش گذشت :))))))
دلم براش مچاله شد.مطمئنم که توی خونه،بخاطر اتفاقات اینطوری،دعواش میکنن. :(
نشستم منتظر مامان و بابا که بیان..
در نا امید ترین حالتِ ممکن هستم.
هیچ راهی ندارم..
همه جا تاریکه..
همه چی خرابه..
انقدر فشار بوده این مدت روم،مخصوصا امروز، که دلم میخواد چشمام رو ببندم و همینجا بخوابم..
دیگه نمیتونم و نمیخوام اصرار بیهوده کنم…
در شل ترین حالت ممکن قرار میگیرم…
هرچی شد شد.
میدونم که هرچی بشه،خِیره…