Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

گوگولی

دیشب موقع برگشتن،انقدر خسته بود که گفت گلی جان بشین پشت فرمون عزیزم. و تا خونه من رانندگی کردم و اون خوابش برد.نمیخواست بخوابه اما وقتی فهمیدم زوری داره خودش رو بیدار نگه  میداره،گفتم عزیزم تو بخواب من ویز میزنم.

وقتی رسیدیم خونه،تا من صورتم رو بشورم و قرص بخورم و کارای قبل از خواب رو بکنم،بیهوش شده بود..وقتی دراز کشیدم و خواستم بخوابم،اروم گونه ش رو بوس کردم که همونجوری تویِ خواب گفت«مرسی عزیزم» و دوباره صدای خر و پفش بلند شد و من مردم از خنده :دی

صبح براش تعریف کردم این قضیه رو،دوباره مثل سری پیش،یه بادی به غبغب انداخت و گفت ببین گلی  من توی خواب هم حواسم بهت هست..

اخه بامزه ی قلبمی تو مَرد :))))))))

شکر شکر شکر.

:)

نشستم منتظر مامان و بابا که بیان..

در نا امید ترین حالتِ ممکن هستم.

هیچ راهی ندارم..

همه جا تاریکه..

همه چی خرابه..

انقدر فشار بوده این مدت روم،مخصوصا امروز، که دلم میخواد چشمام رو ببندم و همینجا بخوابم..

دارم اون دعایی رو گوش میدم که همه ی اسم های قشنگِ خدا رو توش میاره..

میسپارم به خودش…

دیگه نمیتونم و نمیخوام اصرار بیهوده کنم…

در شل ترین حالت ممکن قرار میگیرم…

هرچی شد شد.

میدونم که هرچی بشه،خِیره…