دست یه حیوون مثه ببر یا پلنگو در نظر بگیرین. بعد موهای روی دستشو سیاه و بلند تصور کنین. و ناختای خیلی بلند و کثیف.
بعضی از ناراحتیا بهم این حسو میده که یه همچین دستی داره به قلبم چنگ می زنه. همین حس، بغض میاره تو گلوم. حتی نمیذاره راحت نفس بکشم. قیافم یه طور ناراحتی می شه. و اونقد انرژیم کم می شه که امکان نداره به کارام برسم. البته اگه قرار باشه برم سر کار، چون یه مسئله ی کاملا زوریه، مجبورم با این حالم بشینم سر کلاس. بعد حتی نمی تونم درست حرف بزنم و همش اون دست زشت روی قلبمه.
همینطور که حالت تهوع داره به همه ی اعضا و جوارحم چنگ میندازه،باید لباس بپوشم و برم آموزشگاه.
با خودم همش میگم اخه زن!چِت بود اینهمه کلاس برداشتی که از الان تا شب سرکلاس باشی و اخرم از خستگی نتونی بخوابی شب!بعد دوباره با خودم میگم عیبی نداره فقط این یه هفته رو تحمل کن که از هفته ی بعد میشن دو تا کلاس و خوشحال میشم از این بابت.
بنیتو یه جوری صبح کولی بازی درآورد که حالا شب ازش مینویسم.
دقت که کردم،دیدم من بیشتر مواقع،نه بذار بهتر بگم،۹۸ درصدِ مواقع،با خودم سرزنشطورانه(گرانه؟) حرف میزنم و خودم رو سرزنش میکنم بابت هر کاری! قول میدم این اخلاق رو تا اخر هفته درست کنم.قول میدم.
باشه؟
قبل از این که برم حموم،اسانس خوش بو و عزیزم رو روشن کردم تا اتاقم بویِ گرما و قشنگی بگیره.به تختم هم از اون اسپری که بوی Cotton و اکالیپتوس میداد اسپری کردم.حالا که نشستم روی تختم،هی بوی اونی که اسپری کردم میخوره به دماغم و هی عشق میکنم از بوش.
دوتا از ویژگی های خودم که خیلی دوسشون دارم،اینه که عاشق کتاب خوندن و عاشق عطر و چیزای خوش بو هستم.توی اتاقم پر از کتابه و روی میز ارایشم یه عالمه عطر.راستش یه عالمه نیست به نظر من.فقط ۷ تا عطر دارم که دوتاشون دارن تموم میشن و خیلی غمگینم میکنه این موضوع.
من عاشق اینم که وقتی در کشو ها یا کمدام رو باز میکنم،همیشه از لباسای که تا شدن یا اویزون شدن،بوی عطر و خوش بویی ازشون میاد.اصلا در کمدم رو که باز میکنم اول یه نفس عمیق میکشم.من همیشه بوی خوبی میدم.
راستی عاشق خریدن لوسیون ها هم هستم.چون باعث میشه تا حمومِ بعدی،همش یه بوی خوبی ازم میاد و هی خودم قربون صدقه ی خودم میرم
تازه قشنگ ترین توصیفی که شنیدم این بود که«بویِ خونه میدی».
شنبه روزیه که با مسئولِ آموزشگاه صحبت میکنم و میگم که کلاسام رو برای ترم جدید میخوام بکنم دو تا.خب قطعا قبول نمیکنه دو تا کلاس داشته باشم و خواهد گفت حداقل بکنش سه تا!که در اون صورت من بهش میخوام بگم ممکنه هر ماه یک هفته ش رو نباشم و سه تا کلاس سخت میشه.حالا خلاصه باید ببینم چی میشه دیگه.
تصمیم دارم که خودم رو مثل قدیما،همش با چیزای کوچیک خوشحال کنم.
خب الان تایمی هست که باید گوشیم رو بذارم کنار.یعنی نباید به اسکرین گوشیم خیره بشم.
پس میرم کتابم رو میخونم و منتظر میمونم.
ولی شب شما بخیر دوستای خوبم.
درد و عصبانیت و غصه ی پریود رو چی میتونه آروم کنه؟
آفرین!
غذاهای خوشمزه و یه بغل مهربون. منظورم حتما بغل یار نیست ها.ولی خب اگر بغل یار باشه که چه بهتر :دی
در حال حاضر خونه تنهام و هیچکدوم رو ندارم.
در نتیجه، هاپ هاپ.
برای بنیتو با بدبختی قطره و پماد میریزیم. یه قطره ش رو باید تا ۳ روز براش بریزیم و یکی رو تا ۱۰ روز.چهار نفری من و خواهرم و بابا و مامان تیم میشیم،مامان و خواهرم دستکش آشپزی،از همونا که باهاش ظرفارو میذارن توی فر دستشون میکنن تا دست و پاش رو بگیرن،من بنیتو رو از پشت گردن محکم توی بغلم میگیرم و بابا مسئولِ ریختنِ قطره ها و پماد هست.
پیشی باهامون قهر کرده و همش ازمون رو برمیگردونه و هرجایی که من باشم سریع میره بیرون و خلاصه چشم نداره منو ببینه.
:((((