از دیشب که رسیدم به وسطای داستان زال و رودابه،دارم فکر میکنم که چقدر عجیب بوده!
فکر کن مثلا توی داستانِ این دو نفر،اینطوریه که زال،عاشق رودابه میشه.چطوری؟با توجه به توصیفاتی که ازش شنیده..رودابه هم به همین ترتیب و از توصیفاتی که از پدرش راجع به زال شنیده،یک صد نه صد دل عاشقش میشه.. و بعد،تصمیم میگیرن ازدواج کنن.
.
البته من خودمم که بچه بودم،خیلی بچه منظورمه؛مثلا ۷ سال اینا،از بیژن خوشم میومد :دی با توجه به چیزی که مامان برام میخوند،من روی اقا بیژن کراش داشتم..البته اون هم به علاقه ی من توجهی نکرد و دلش رو داد به منیژه. ایش ایش
:دی
.
پس نتیجه میگیریم که فقط در دنیای کودکانه ست که میتونی ندیده و نشناخته دل ببازی به کسی.در دنیای بالغانه،شرایط فرق میکنه.
.
مطمئن نیستم چقدر نتیجه گیریم درسته! ولی در این لحظه،مغزم میگه این درسته!
.
تا نتیجه گیری های بعدی،خدا یار و نگهدارِتان. :دی