Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

شِیم

طرف ده سااااله تو کانادا زندگی میکنه بعد بالای پروفایلش نوشته I can be whatever I will to be!!

آخه این غلط گرامری رو کجای دلم بذارم؟ یعن دوتا دوست کانادایی نتونستی واسه خودت پیدا کنی؟

بکش و خوشبختم کن

نتیجه ی فکرای دیشبم:
دلیل و زمان مردن مهم نیست اگه بتونی روزایی که زنده بودی رو اونجوری که می خوای زندگی کنی. اگه فکر میکنی این کار باعث خوشبختیت می شه اما آخرش خودش تورو می کشه، انجامش بده! بهتر از اینه که زنده باشی و زندگی نکنی. دیرتر بمیری و اونی که می خوای رو نداشته باشی. مدت زمان زنده بودن رو بیخیال شو و هر روز احساس خوشبختی کن.


+ عنوان، برگرفته از جمله ی بکش و خوشگلم کن، رایج در بین اکثریت جامعه.

شلوغ پلوغ

خانم لک لک یه جوریه که اگه تو چشماش نگاه کنی محاله شروع به حرف زدن نکنه. حالا اینکه حرفای جالبی برای گفتن نداره یه طرف. اینکه با حرف زدنش باید بوی بدی رو تحمل کنی هم یه طرف. دیگه بحثو بازش نمی کنم. فقط بدونید تو چشمای خانم لک لک نباید نگاه کرد. ترجیحا ازش دور بشینید.

خانم قوری می شینه کنارت. آی می ناله! هییییی انرژی منفی می ده. هیییی غر می زنه. تازه سر همه چی با آدم مشورت میکنه و یه جورایی آدم کلافه می شه. اینو چه رنگی بخرم؟ اونو بخرم یا نخرم؟ 

درخت وقتی چایی می خوره، وای انگار داره آبگوشت می خوره. چرا انقد صدا می دی؟ نه تنها هورت می کشی، بلکه چایی رو می جویی! حداقل اون شکلاتو از دهنت درار. عامل اصلی آلودگی صوتی. 

فجیع

انقد بدم میاد از این آدمایی که تو حرفاشون از کلمات انگلیسی استفاده می کنن. خودمم یکی از همین آدمام البته.

اون روزی که مداد رنگی سفارش دادم سایتشون به روز رسانی شد پولمو برگردوندن گفتن یه هفته دیگه سفارش بده. یه هفته گذشت و منم دیگه دلم مداد رنگی نخواست. به همین راحتی. اینجا نتیجه می گیریم که شاید اگه برای خرید چیزی یه هفته صبر کنیم، دیگه نخوایم بخریمش. بعله.

سرم خیلی شلوغ شده. هرکاری می کنم مثل قبلنا وقت واسه کتاب خوندن پیدا نمی کنم!! این یعنی فاجعه.

کمی حرف

زندگی چیزِ عجیب و بامزه ایه..گاهی هم بی حوصله میشه و تلخ بازی درمیاره. ولی چون چیزی توی دلش نیست،گذراست و زود میگذره.

به قول شاعری که دقیقا اسمش رو نمیدونم، چون میگذرد غمی نیست. (اصلا این یه شعره یا یه جمله ی قصار؟نمیدونم)

از وقتی از ارتودنسی برگشتیم خونه تنهام.کلاسم رو با امیرطاها داشتم و بعدش نشستم چیل کردم. 

میخوام برم ظرفارو بشورم و یه شامی هم برای خودم درست کنم چون مامان اینا دیر میان.

همه ی خونه نور زرد داره و آرومه. پیشی جونم خوابیده و من دارم همزمان چایی میخورم و خدا رو شکر میکنم بابت همه چی.

خوشحالم این روزا.

شُکر.