Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

ممنونم

من عاشق اون لحظه هایی ام که گریه م میگیره. گریه ی ناراحتی نه ها!

گریه ای که از سرِ شوق و ذوق باشه..

من خیلی راحت ذوق زده میشم.

مثلا با خوندن یه شعرِ قشنگ،با شنیدن یک قطعه از یک ساز،با دیدن یک منظره ی قشنگ،یا وقتایی که توسط آدم های مورد علاقه م احاطه شدم،با دیدن یه نقاشی قشنگ،یا وقتایی که توسط ادم های مورد علاقه م بغل میشم،وقتایی که با بچه ها میگذرونم،وقتایی که سماع میکنم،یا خیلی چیزای دیگه که الان به خاطرم نمیان.

وقتی خیلی عمیق میشم توی این لحظه ها،از خوشحالی بغضم میگیره و احتمالا هم چند قطره اشک،مهمانِ صورتم بشن :)

همه ی امروز این حس رو داشتم..

وقتی مامان و بابا رو میدیدم؛وقتی با هم میگشتیم..وقتی بابا بهم میگفت غصه ش رو نخوریا! من برات حلش میکنم..وقتی سه نفری تصنیف ها رو توی ماشین میخوندیم و مامان هی میپرسید میدونید شعرش از کیه؟

حالا به جز امروز،چند وقتی میشه که شنیدنِ نوایِ نِی،باعث میشه دلم بلرزه..خیلی نوای عجیبی داره! نمیدونم چرا هیچوقت اینطوری عمیق بهش دل نداده بودم…نمیدونم!ولی چیزی رو در من بیدار میکنه انگاری.

چقدر احساس خوشبختی میکنم و خوشحالم..با همه ی چیزایی که دارم و ندارم.

اخیش از امروز..

شکر و الهی شکر.

مرسی خدا جون؛

بوس و بغل سفت و محکم :*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد