دقت کردم،وقتایی که مهربونی میکنم،خیلی خوشحال ترم و حس بهتری دارم.
نمیخوام مثل آدمای دور و برم باشم..نمیخوام مثل آدما فکر کنم که نباید مهربونی کرد؛نمیخوام بدی آدما رو بگم..دوست دارم چشمام فقط خوبیا رو بگه،گوشام فقط خوبیا رو بشنوه و لبهام فقط از خوبی ها حرف بزنه…
…
امشب کنسرت محسن یگانه بودیم.همون کنسرتی که خیلی دوست داشت بره و من براش بلیط خریدم تا خوشحالش کنم. وسطِ آهنگِ «بمون» بود که بهم گفت بیا بغلم. دستشو انداخت دورم و با یه دستِ دیگه ش،دستمو گرفت.سرمو بوسید و بهم گفت «خیلی میخوامتا..»
این حرفش چنان به دلم نشست که دلم گرم شد.
این حرفش رو،ابراز علاقه تلقی میکنم.
اون روز که داشتیم فیلم میدیدیم،یهویی گفت گلی!ملت چقدر این عبارت رو سریع به هَم میگن؛حرمت داره بابا.
اخه میدونی؟ بین ما،هنوز عبارتِ «دوستت دارم» رد و بدل نشده.من هم عجله ای نمیکنم.میذارم در زمان درستِ خودش پیش بیاد.مثل باقیِ چیزها.
…
توی ماشین،موقع برگشت که داشتیم صحبت میکردیم،پشت چراغ قرمز طولانی که بودیم،بهم گفت خیلی خانومی گلی!خانومی واقعا..گفتم چرا یهویی؟ طبق معمول جواب داد یهویی نیست. ازش خواستم برام بگه که اعتراض کرد گلی چیزای سخت میخوای از ادم..گفتم چون میدونم سختته،میخوام با هم تمرین کنیم که برات آسون بشه :))) میدونستم سختشه. بالاخره لب به سخن باز کرد و گفت من با تو یه جورِ دیگه ام.کم پیش میاد به آدما اینطوری گوش بدم و کنارشون باشم.خوبه دیگه.بخاطر توئه. و بعدش یه نفس عمیق کشید و من دلم براش ضعف رفت.
…
امشب یه آدمی اعصابم رو خیلی خورد کرد و دلم رو خیلی شکست.برای اولین بار،باهاش درمورد این موضوع حرف زدم.حرفامو گوش داد و بهم توجه کرد.صرفاً شنید و درکم کرد. اون،شاید تنها آدمیه که نمیترسم از پیشش حرف زدن.چون مطمئنم قضاوتم نمیکنه و امنه برام.
…
صبح که داشتم براش پن کیک درست میکردم،از حموم اومده بود.بغلم کرد و بوسم کرد. بعد که داشت از آشپزخونه میرفت بیرون،وایستاد یکم نگاهم کرد و بعد گفت چقدر خوبه! نگاش کردم و گفتم چی خوبه؟ لبخند عمیقی زد و با شیطنت گفت خوبه دیگه..خیلی خوبه. و رفت.
…
پن کیکام مزخرف شدن. اما ازشون تعریف کرد و ازم تشکر کرد :)))))
…
دیشب بازم برام قصه خوند تا بخوابم.نصفه های شب بود که بد خواب شده بودم و از شدت سر درد بیدار شدم؛از تکون خوردنای من،نیمه بیدار شد.منو کشید توی بغلش،سرمو بوسید و دوباره به خواب عمیق فرو رفت :))))))
یه جا هم از جام نیم خیز شدم که پتو رو بکشم روی خودم،از خواب پرید،دستمو کشید و گفت نیفتی.. آخه قربونش نرم؟پسر گوگولیِ بامزه ی من..فکر کرد دارم از اونور تخت میفتم.
…
دوست داشتم دیشب برام گل میخرید.ولی خب گذاشتم به حساب این که نرسید از مغازه بره و گل بگیره و دوباره بیاد کنسرت و فلان..بهش هیچی هم نگفتم.مطمئنم خودش تو ذهنش بوده و اگر شرایطش بود،قطعا این کار رو میکرد.
…
وقتی رسیدم خونه،بهش مسیج دادم و گفتم مرسی که انقدر حواست بهم هست،مرسی که بد خلقیام رو درک میکنی و باعث نمیشی حس بدی داشته باشم به شرایط.
…
خوبه که هست..
خوبه که هستیم..
دلم گرمه..به بودنش، به بودنمون.
الهی همینطوری خوب بمونیم.
آمین.
شکر و الهی شکر.
اینستاگرام بهم حالت تهوع میده! انداختمش توی تَه ترین پوشه ای که توی گوشیم دارم. روزی ده دقیقه شاید بیشتر ازش استفاده نمیکنمژ
تو.ییتر هم همینطور.اونم در حد ده دقیقه اینطورا..
….
دارم فکر میکنم کانسیلر عجب اختراع خوبیه! آدمو خوشگلتر میکنه.
….
همه از خونه رفتن بیرون و کلیدای من رو هم اشتباهی بردن، حبس شدم توی خونه و نمیتونم برم جوراب شلواری بخرم :/
….
نمیدونم امشب رژ قرمز بزنم یا ارایش قهوه ای کنم..
….
دو سه روزه یه اضطراب موذی(زی؟) اومده سراغم و خداروشکر که پرانول عزیزم وجود داره.
….
دروغ چرا؟برای امشب نگرانم.
….
داشتم فکر میکردم اگر یه روزی بخوام ازدواج کنم،دوست دارم با یه کاشب ازدواج کنم.درست مثل پسر گوگولی. ولی خب ما که قصدمون ازدواج نیست.
خلاصه که همینا.
موسیقی که شما گوش میدین،مستقیماً ارتباط داره با حال روحی که در اون روز میتونید تجربه کنید..
تا پند و اندرزهای بعدی،
بدرود.
صبح که بیدار شدیم،گفت گلی از اسنپ فود نون سفارش بدیم؟گفتم اره..بعد که اومدیم سفارش بدیم،زده بود ۴۵دقیقه ی دیگه میاره!یکم نگاهم کرد و گفت من برم نون بگیرم از سر کوچه تا تو املت درست کنی؟و پرید و رفت نون گرفت..املت درست کردم.همش بهش گفتم بد شده؟دستمو گرفت و گفت به این خوشمزگی شده!چرا میگی بد شده؟گفتم اخه یبار من املت درست کردم و یکی که برام خیلی مهم بود نظرش،زد تو ذوقم..گفت نه گلم،خیلی هم خوشمزه شده اتفاقا.برات لقمه بگیرم؟ :)))))))))) (عاشق اینم که اینطوری حواسش بهم هست)
اومده نشسته روبروم و بهم زل زده.با تعجب نگاش میکنم،گوشیم رو قفل میکنم و از روی تخت بلند میشم و ازش میپرسم چی شده عزیزم؟میگه گلی! باید یه چیزی رو بهت بگم..میشینم روبروش؛دستاشو میگیرم و همینطور که یهویی نگران شدم،بهش میگم جانم؟چی شده عزیزم؟ میگه گلی! تو خیلی خوشگلی آخه…. :))))))
…….
دیشب از شدت خستگیر،بیهوش شد.مثل همیشه،بوسم کرد و منو کشید توی بغلش تا بخوابیم.یکم که گذشت،صدای خر و پفش در اومد.حالا مگه خوابم میبرد؟ هی صورتشو ناز و نوازش میکردم و یکم قطع میشد،دوباره صداش در میومد. دلم نمیومد بیدارش کنم. صداش زدم و گفتم عزیزم میشه به پهلو بخوابی؟به پهلو میخوابید و دیگه صدای خر و پفش قطع میشد. بد خواب شده بودم و خوابم نمیبرد. همینطور که تلاش میکردم بخوابم،وقتی از حالت دراز کشیده به پهلو،به حالتِ طاق باز درمیومد،همون طوری توی خواب،بغلم کرد،پیشونیم رو بوس کرد و دو ثانیه بعدش دوباره صدای خور و پفش بلند شد دو بار این حرکت رو انجام داد. امشب براش تعریف کردم و غش کردیم از خنده. بهم گفت گلی خانوم! ببین چقدر ما از شما خوشمون میاد که توی ناخودآگاهم هم اینطوری جا افتاده :)))))))
…….
ایما و اشاره کردنای ادما،خیلی بهمم میریزه. الانا خیلی بهتر شدم البته.
امشب داشتم با مریم تلفنی صحبت میکردم،هادی یه چیزایی رو با ایما و اشاره به پسر گوگولی گفت و بعد من هرچی بهش گفتم چی گفتی،مسخره بازی دراورد.منم بهم ریختم. قرار بود بریم برای مهمونیِ پنج شنبه،خرید کنیم.بد اخلاق شدم و به پسر گوگولی گفتم که من دلم نمیخواد خرید کنم و نریم خرید.فهمید که ناراحت شدم.گفت گلی جان.میدونم که نباید این حرکت رو میزد هادی.کارش زشت بود.بهش گفتم اینطوری نکن گلی استرسی میشه. بعدم عزیزم،تو باید بدونی که من برات توضیح میدم.اینطوری بهم نریز تا با هم صحبت کنیم. صحبت کردیم و حتی با هادی هم مطرح کردیم و حل شد. بهش گفتم تو خیلی با درک و با درایتی و خیلی از این ویژگیت خوشم میاد. :)))))))
……..
یه مدتیه زیاد سیگار میکشم.
دیشب انقدر سرفه کردم که داشتم خفه میشدم و نفسم سخت بالا میومد.صبح بعد از صبحانه،یه سیگار روشن کرد و از منم پرسید میکشی؟براش توضیح دادم که دیگه نمیخوام بکشم..اومدم جمله ی بعدیم رو بگم که گفت«میدونم..منم از این به بعد حواسم هست گلم.نگران نباش» حتی امشب به هادی گفت گلی جان تصمیم گرفته که دیگه سیگار نکشه،حواست باشه بهش تعارف هم نکنی. :)))))))))
………
امشب پشت تلفن بهم گفت گلی! چقدر خوبه که با تو توی رابطه ام..تو برای من،یه تراپیستی،یه معلم خوبی،یه شنونده ای،همراهی و از همه مهم تر،رفیقی گلی… آخ که قند توی دلم آب میشد.کیلو کیلو.
در ادامه یه داستانی رو برام تعریف کرد و گفت تو هم همینی برای من..نعمتی.مثل یه نعمت وارد زندگیم شدی و من هرروز خدا رو بخاطرش شکر میکنم. :)))))))))
……
دیشب،سرش رو که بغل گرفته بودم و با موهاش بازی میکردم،یه نفس عمیق کشید و گفت گلی! هرکسی باید یه جایی داشته باشه که اونجا،آروم و بی دغدغه س..تو اونجایی برایِ من. :))))))))
……
دیشب،وقتی یه موضوعی پیش اومد و خیلی از خودش ناراحت شد،بهش اطمینان خاطر دادم که هیچ اشکالی نداره و با هم حلش میکنیم.کمکش کردم درموردش صحبت کنه تا از ناراحتی و احساس بدش کم بشه.یه سیگار روشن کرد،یه پک به سیگارش زد و گفت میدونی گلی؟تو خیلی خوب منو پذیرفتی..گفتم یعنی چی؟گفت یعنی همینی که هستم رو،خیلی خوب پذیرفتی و من کنارت،خیلی خودمم..راحتم باهات.
بهش گفتم منم همینم.کنار تو چنان احساس امنیتی دارم که لوس ترین ورژن خودمو هم بهت نشون میدم..بهش گفتم میدونی تو اولین نفری هستی که اینجوری بچگونه حرف زدنِ منو میشنوی؟موهام رو از توی صورتم کنار زد و گفت خیلی هم قشنگ حرف میزنی.خوش به حالم پس :)))))))
……
امشب که من و هادی رو تنها گذاشت تا بره گوشیش رو از خونه بیاره و من و هادی هم فرصت داشته باشیم مشکلمون رو با هم حل کنیم،هادی وقتی داشت یه چیزی رو برام توضیح میداد،بهم گفت گلی اون از تو خوشش میاد. :)))))))))
…..
خدایا..
ممنونم ازت..بابتِ حضور امن و گرمش.
شکر و الهی شکر.
آهسته بودن را دوست دارم.
تنها با آهسته بودن است که میتوان همه چیز را با جزئیات،لمس کرد و بلعید.
لحظه ها را،بو ها را،واژه ها را…
حضور را..
حضور را..
حضور را..