Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

حال و روزِ این روزام،درست مثل اهنگ عرفان طهماسبی میمونه که میگه:

الهی الهی،دنیا برات بسازه..

زندگیم همونقدر سوزناکه.

البته که ساعت هایی هم هست که خوشحال و خوبم ها..اما به صورت کلی،خوب نیستم.

نمیدونم..

خیر باشه الهی.

خسته

خیلی تنهام...

تنها تر از همیشه.. تنها تر از هر وقتی..

دلم میخواد سرش داد بزنم..زار بزنم و بهش بگم که دلم چقدر درد داره توش..دلم میخواد بهش بگم که هیچوقت حمایتم نکرد..هیچوقت باورم نداشت؛همیشه من بودم که تظاهر کردم..تظاهر کردم که چقدر خوبه،چقدر کنارمه،چقدر هوامو داره همه جوره...

ولی هیچوقت اینطوری نبود..

من همیشه تنها بودم. خودم بودم و خودم.همیشه زور زدم که خودمو ثابت کنم.

همیشه ناکافی بودم..همیشه هر کاری کردم کم بود.همیشه خوب نبودم و باید بهتر میبودم..

همیشه باید میدویدم برای خوشحالیش..همیشه باید میترسیدم از واکنشش..از این که یه وقت ناراحت نشه..

احساس میکنم دیگه دوسش ندارم. خودش هم اینو فهمیده و امروز بهم گفت چرا همش با من دعوا داری..دوسش دارم هنوز،اما کم.خیلی کم. کم تر از هر وقتِ دیگه ای..

دلم میخواد برم یه جایی که نبینمش..دیر به دیر باهاش ارتباط داشته باشم..حرفاشو نشنوم و مجبور به تحمل نشم.

خسته شدم از تظاهر..خسته شدم از قوی بودن..خسته شدم..خسته شدم از دویدن و نرسیدن.خسته شدم از خواهش کردن..خسته شدم از اثبات خودم..خسته شدم..خیلی خسته..

دلم نمیخواد درد روی دلم رو به هیچ کسی بگم..به هیچ کسی.

هیچ وقت تا این حد نا امید،تنها و غریب نبودم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گره ی کور

باید یسری چیزا رو تغییر بدم..

باید اون تصمیمی که دارم رو عملی کنم..خیلی سریع تر..

نمیدونم چیکار باید بکنم!

گیجِ گیجم..

از کجا باید شروع بکنم اصلا؟

اَه..

همه چی دوباره به هم گره خورده

شکر

انقدر برام امنه که کودک درونم،بدون ترس و واهمه،پیشش شیطنت میکنه و رهاست.

خودمم پیشش.خودِ خودمم..بدون هیچ سانسوری.

امشب همینطوری که موهام رو از صورتم کنار میزد،خیره شد به چشمام،عمیق نگاهم کرد و گفت تو چرا انقدر دلنشینی گلی؟ یا یه جای دیگه،بازم وقتی به چشمام عمیق نگاه میکرد،بهم گفت قشنگی تو..قشنگ. :)))))))

رنگ چشماش رو دوست دارم.مهربونیِ توی نگاهش رو خیلی بیشتر..

خیلی حواسش بهم هست..موقع رانندگی،موقع غذا خوردن،همه چی کلا..

امشب قضیه ی «الف» و این که چقدر از کارش و رفتارش ناراحت شدم بهش گفتم.اینطوری دلم اروم تره.دوست ندارم چیزی رو ازش قایم بکنم.

خیلی خوشحالم که هست..

آرومم

راضی ام و خوشبختم.

خدای من..

خدای خوب و عزیز من..

شکرت و الهی شکرت.