Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

هعی

صبح پا شدم دیدم چشمام پف کرده! داشتم خودم رو توی اینه با تعجب نگاه میکردم که یادم افتاد دیشب داستان رستم و سهراب رو خوندم و کلی گریه کردم..خیلی غمگین بود.مخصوصاً اونجا که کِی‌کاووس خودخواه،نوش دارو رو نداد که به سهراب برسونن چون ترسید که دیگه پادشاه نباشه..

 رستمِ نازنینم :((((

نمیدونم چرا انقدر نازک دل شدم جدیدا! پی ام اس هم که دوره هنوز..

عجیبه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد