Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

:)

نشستم منتظر مامان و بابا که بیان..

در نا امید ترین حالتِ ممکن هستم.

هیچ راهی ندارم..

همه جا تاریکه..

همه چی خرابه..

انقدر فشار بوده این مدت روم،مخصوصا امروز، که دلم میخواد چشمام رو ببندم و همینجا بخوابم..

دارم اون دعایی رو گوش میدم که همه ی اسم های قشنگِ خدا رو توش میاره..

میسپارم به خودش…

دیگه نمیتونم و نمیخوام اصرار بیهوده کنم…

در شل ترین حالت ممکن قرار میگیرم…

هرچی شد شد.

میدونم که هرچی بشه،خِیره…


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد