Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

آی عمو نوروز

میدونی الان که از «عمو نوروز» نوشتم چی یادم اومد؟

یه سری چیزا توی خونه ی ما خیلی بولده و خیلی جدی گرفته میشه.مثلا «نوروز» یکی از همون مراسماتیه که ما واقعا براش شادی میکنیم و خیلی خیلی برامون مهمه.

از وقتی یادم میاد،عیدی توی خونمون پررنگ بود.یک مفهوم دیگه ای که خیلی باورش داشتم،عمو نوروز بود :) تا وقتی که دیگه بزرگ تر شدم و فهمیدم که قضیه چی بوده.

داستان اینطوری بود که قبل از عید،مامان و بابا ازم میپرسیدن که دوست داری عمو نوروز برات عیدی چی بیاره؟و منم چیزایی که میخواستم رو میگفتم تا عمو نوروز برام بگیره و بیاره. :)

یه بار به بابا گیر دادم که شماره ی عمو نوروز رو بگیر من میخوام خودم باهاش حرف بزنم.اخه بچه =)))))) 

بابام هم همینجوری الکی یه شماره ای رو گرفت که بوق ممتد میزد و من هی اصرار داشتم که دوباره زنگ بزن! و بابا گفت عمو نوروز الان تو راهه و لابلای ابراست..حتما آنتنِ درست و حسابی نداره گوشیش. و من بالاجبار قانع شدم.

اره خلاصه؛عید که میشد،وقتی که یکم میرقصیدیم و عکس میگرفتیم،مامان منو سرگرم میکرد تا حواسم پرت بشه؛بعد بابا میرفت پشت در خونه کادوهام رو میذاشت و زنگ در خونه رو میزد و در رو یواش میبست و بعد با هیجان میگفت سوگل بدو ببین کیه؟عمو نوروز اومده؟ و من بدو بدو میرفتم در رو باز میکردم تا عمو نوروز رو ببینم.ولی هیچوقت بهش نمیرسیدم و مامان میگفت عجله داشته چون میخواسته به بچه های دیگه هم عیدیاشون رو بده..و من خوشحال از این که عمو نوروز عیدیام رو اورده و الان بچه های دیگه هم قراره عیدی بگیرن،میرفتم و مشغول میشدم.بهترین کادویی که از عمو نوروز خواستم،اسکیت بود و یه عروسکِ پاتریک که چقدر بهم خوش گذشت اون سال. :)))))

اینو توی مدرسه که تعریف میکردم،هیچ کس،تاکید میکنم هیچ کس نمیفهمید چی میگم..چند نفری هم مسخره م  کردن و من یادمه که اون روز حیلی غصه خوردم و با گریه به مامانم گفتم مگه عمو نوروز وجود نداره؟و مامان هم که دید اوضاع اینطوریه،بهم گفت نیازی نیست دیگه بهشون این رو بگی..یسری چیزا مال خانواده س. الهی بمیرم چقدر گناه داشتم.خیلی کوچولو بودم خب :(((( 

اما این یکی از قشنگ ترین و بهترین قسمت های زندگی منه.

همه ی شوقی که برای نوروز داشتم رو هنوزم دارم.با این که میدونم عمو نوروزی وجود نداره،اما به مامان میگم به عمو نوروز بگو امسال برام عیدی قشنگی رو بیاره :))))

دلم خواست کوچولوییام رو بغل کنم :)

نظرات 2 + ارسال نظر
عیسی جوکار پنج‌شنبه 21 فروردین 1404 ساعت 02:12 http://Isa2990.blogsky.com

درود بر شما.خوب می نویسید.
ما را هم ببینید.
http://isa2990.blogsky.com

مورچه پنج‌شنبه 21 فروردین 1404 ساعت 01:20 https://hana98r.blogsky.com/

ای جان چه خاطره خوب داری

عزیزم متشکرم ^_^

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد