Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

تیک ایت ایزی

امروز شاگرد کوچولوی 8 ساله م،شیرکاکائوش ریخت روی گوشیم.بخاطر این که بدنه ی شیرکاکائو رو خیلی فشار داده بود و وقتی گذاشتش روی میز، یهویی تپلی شد بدنه ش و مثل دوغ گازدار،محتویاتش ریخت بیرون.برگشت با یه ترس زیاد نگاهم کرد و گفت تیچر ببخشید و هول شده بود. بهش گفتم عه امیرحسین!چه اشکالی داره..ریخت دیگه.بیا پاکش کنیم با هم.بچه ی کوچولویِ من باورش نمیشد که من انقدر با ارامش اینو گفتم.بعد دستمال اوردم پاکش کردیم و من یه عالمه خندیدم.جدی میخندیدما!هی میگفتم مثل دوغ آبعلی ریخت بیرون..هرهرهر..بعد اونم از خنده ی من خنده ش گرفت و گفت تیچر واقعا نمیخواستی دعوام کنی؟گفتم معلومه که نه!چرا دعوات کنم؟اصلا بیا دوباره فشارش بدیم..و یه عالمه خندیدیم و آخر کلاس گفت تیچر خیلی امروز خوش گذشت :))))))

دلم براش مچاله شد.مطمئنم که توی خونه،بخاطر اتفاقات اینطوری،دعواش میکنن. :(

نظرات 1 + ارسال نظر
x جمعه 22 فروردین 1404 ساعت 22:08 http://malakiti.blogfa.com

طفلی من:(
چقدر بچگی هام پر استرس بود مثل همین پسربچه(حتی همین الان) به خاطر رفتارهای نسنجیده و شدید ایکس بزرگ.... هعی:(

اخ عزیزدلم :((((((( چقدر سخت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد