همزمان که منتظر نشستم،دارم فکر میکنم.این آقا و خانومی که روبروم نشستن،بچه ی تو راهشون چه شکلی میشه میشه؟توی ذهنم دارم قیافه هاشون رو ترکیب میکنم.
…
خانومی که توی پذیرش بود چرا وقتی ازم پرسید ازدواج کردم یا نه،بعدش چپ چپ نگام کرد؟باید حتما ازدواج میکردم؟ :| بلند شم برم ازش بپرسم چش بود؟نه حالا خیلی هم مهم نیست.
…
صدای قلب نوزادی که توی شکم مامانشه داره از توی اتاق دکتر میاد.همزمان هم صدای خنده ی مادر و پدر بچه. آخی :)
…
چرا این خانومه که روبروم نشسته همش با شالش سعی میکنه که شکمش رو بپوشونه؟چرا انقدر معذبه؟ چیه مگه؟خیلی قشنگه که! یه شکم قلقلیِ بزرگ! تازه به نظرم اگر سارافون میپوشید حتی شکمش بامزه تر هم میشد!
…
به نظرم این آقاهه که الان با خانومش وارد شدن،پدر بهتری ممکنه بشه!چون پارتنرش رو داره کِر میکنه.ولی اون بغل دستیش یه سره خمیازه میکشه و اصن توی این دنیا نیست و انگار زوری آوردنش.چه ژستی هم گرفته! :/
…
خانوم بغل دستیم ازم پرسید که کار این دکتره چطوره؟بعد هم به کسی که پشت خط بود گفت “نمیدونم.میگه کارش خوبه و دقیقه”
وا =)))
…
این بچهه که روبروم نشسته چرا انقدر بد اخلاقه!
…
اَه..زن بودن چقدر سخته.امروز از این که زن هستم خوشحال نیستم.