Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

دوست نازنینم

براش ناراحتم.انقدر خودش رو چاق و دوست نداشتنی میبینه که ما الان ماه هاست همدیگه رو ندیدیم.منظورم این نبود که چاق ها دوست داشتنی نیستنا،منظورم حسیه که «م» به خودش داره. امروز یه عکس از خودش فرستاد و قبلش گفت گلی یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟وبعد گفت از اونموقع چقدر لاغر شدم؟

خب دلم مچاله میشه براش.انقدر قشنگه و انقدر ویژگی های خوب داره که نگو! اما گیر داده به چاقیش و فکر میکنه که خوب نیست و هی میره توی انزوای خودش.

چیکارت کنم من تورو اخه :(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد