-
خوشحالی امروز
دوشنبه 6 آذر 1402 12:03
واااای رنگی رنگی برگشته! چقدر خوشحاااالم آدرسش رو میذارم گوشه ی وبلاگ.. راستی از این به بعد دستتون رو با شامپو بچه ی گلرنگ بشورید.همون خرسیه که خوش بوئه. بعدش هی دستتون رو بو میکنید و هی لطیف میشید. والا
-
ECU
سهشنبه 30 آبان 1402 19:27
یه کتابی هست که تازه پیداش کردم! الانم گذاشتم تا دانلود بشه. این بار میخوام از پی دی اف استفاده کنم. اسمش هست English Collocations in use که به نظرم عالیه.یعنی با خوندن این کتاب،موقع حرف زدن و یا نوشتن،یهو می بینید که چقدر دایره ی لغاتتون گسترده شده و چقدر متنوع تر میتونین صحبت کنین توی گوگل همین اسمو سرچ کنین پیدا...
-
هایده هاااایده هاااایده
سهشنبه 30 آبان 1402 14:05
هروقت حالم بد باشه،هایده گوش میدم. من هایده رو خیلی دوسش دارم.به نظرم اونایی که هایده دوست ندارن خیلی بد سلیقه ن.اصلا مگه میشه کسی هایده رو دوست نداشته باشه؟ انقدر دوسش دارم که وقتی نگاش میکنم دلم لِه میشه. آخه چرا انقدر خوبه؟؟؟؟ اگه زنده بود،محال بود نرم کنسرتش. از این که میکروفون رو راحت تو دستش میگیره و راحت میخونه...
-
قول میدم
سهشنبه 30 آبان 1402 13:44
بعضی از حرف ها از دلِ آدم پاک نمیشن.همیشه ردشون میمونه. یادمه یک روزی،یک جایی،یکی داشت به حرفام گوش میداد و در آخر بهم گفت "میدونی؟بعضی از آدما ذاتاَ مشاور به دنیا میان.گُلی تو هم از همونایی..خوب میدونی چه چیزایی بگی به آدم که به کارش بیاد..ممنونم." اما یک روز دیگه،یک جای دیگه،یکی دیگه بهم گفت "تو همش...
-
چرخِ فلک
دوشنبه 29 آبان 1402 13:28
امروز هوا ابریه. خیلی دوست داشتم به جای این که تا شب سر کار باشم،خونه بودم،اباژورم رو روشن میکردم،شمع روشن میکردم،یه اسانس خوش بو هم میذاشتم میسوخت و بعد،طبق معمول همه ی روزای پاییزی و زمستونی، Chet Baker عزیزم رو پلی میکردم و عِیش میکردم با زندگیم.. ولی خب..چه کنم که باید برم اموزشگاه! این یک اجباره که دوسش...
-
دیگه بر نگرد
یکشنبه 28 آبان 1402 19:16
گاهی با خودم فکر میکنم اگر مهاجرت کرده بودم،الان کجا بودم؟ تنها زندگی میکردم یا همخونه داشتم؟ احتمالا سختی ها زیاد بودن ولی من همچنان پر انرژی و خوشحال بودم.توی پیجم تولید محتوا میکردم و عکسای قشنگ میگرفتم. چقدر جزئیاتش رو میتونم تصور کنم.. واقعا چرا مهاجرت نکردم؟ پشیمون نیستم..ولی حس خوبی ندارم. من دوباره حالم داره...
-
پند امروز
یکشنبه 28 آبان 1402 16:57
زندگی کوتاه تر از اون چیزیه که فکر میکنی.. بیا و تا جایی که میتونی،کارایی رو بکن که دوسشون داری..کارایی رو بکن که دلت میخواد! اگر دلت میخواد وسط خیابون ببوسیش،خب ببوسش.. اگر دلت میخواد با یه اهنگ،دیوانه وار برقصی،خب برقص.. اگر دلت میخواد کلم بروکلی رو با سس و آبلیمو بخوری،خب بخور.. اگر دلت میخواد لازانیات رو با قاشق...
-
فراموش نشود
شنبه 27 آبان 1402 00:50
یک چیز هایی هست که باید ازشون بنویسم چون مغزم سنگین شده..یادم باشه فردا درمورد «کنجکاوی ادما نسبت به همدیگه» یه چیزی بنویسم.الان خوابم میاد و گشنمم هست! هوس شیرینی خامه ای کردم واقعا… ولی به جاش چوب شور میخورم و عصر یخبندان میبینم.. دیگه خلاصه همین. شب بخیر.
-
رازی که هیچکس بهت نگفته
جمعه 26 آبان 1402 19:06
به نظر من یکی از موهبت هایی که بشر داره،حموم رفتنه. الان که اینارو مینویسم،تازه از حموم اومدم،قبلش توی اتاقم یه اسانسِ خوش بو روشن کردم و الان اتاقم بوی وانیل میده..بعدش هم دو سه تا شمع روشن کردم تا انرژی خوبی بهم بده.نگاه کردن به نور شمع و آتیش رو خیلی دوست دارم..از اسپاتیفای هم پلی لیست مورد علاقه م رو پلی کردم....
-
جمعه ها روز عشق و حاله
جمعه 26 آبان 1402 13:30
به مامان پیشنهاد دادم امروز ناهار،کباب دیگی یا همون به قول شما کباب تابه ایِ مرغ درست بکنه..الان بوی خیلی خوبی توی خونه پیچیده. به نظرم منم مامانِ خوبی میشم.و غذاهای خیلی خوشمزه ای میپزم.خونه ای هم که توش زندگی میکنم یه خونه ی گرم و صمیمی،با یه عالمه شمع و همیشه خوش بو خواهد بود. الان درگیر نصب کردن اون برنامه ی کوفتی...
-
فکت های خوشحال کننده
چهارشنبه 24 آبان 1402 12:00
میدونستید نی نی ها از وقتی توی شکم مادرشون هستن،دست غالبشون رو انتخاب میکنن؟(بغض زیاااد) یعنی ما از همون موقع تصمیم میگیریم که دست راستمون غالب باشه یا دست چپ. اخ قلبم.
-
:(
چهارشنبه 24 آبان 1402 09:25
یه دسته گل خوشگل میخوام. ایش.
-
کاشکی یکم حوصله ش رو داشتم
سهشنبه 23 آبان 1402 10:36
من عاشق خونمونم. خیلی دلم میخواد از دیشب و رفتار مامان و بابام بنویسم که چقدر دلگرمم میکنه.ولی راستش الان حوصله ش رو ندارم :) باشه؟ خدافظ.
-
چخه
دوشنبه 22 آبان 1402 13:00
یه لحظه چشمم خورد به پستِ شرحِ وقایع!پسر چقدر ناقص نوشتم همه ی کلمه ها رو دیشب انقدر چشمم درد میکرد نفهمیدم دارم چیکار میکنم..اما حال ندارم دوباره برگردم و اصلاحش کنم.ولش کن :دی امروزم کلی سرم درد میکنه.سر دردِ اشغالِ مزاحم. یه مدت نبود از دستش راحت بودم.حالا اما دوباره برگشته.بمیر دیگه. ایش.
-
امروز روز مهمیه
دوشنبه 22 آبان 1402 12:57
ایده های خیلی خوبی برای پیجم دارم توی ذهنم. امروز میخوام با اون زنیکه های حسود و عوضی(منظورم سوپروایزر و مدیر اموزشگاهمونه) صحبت کنم و پیشنهادی که براشون دارم رو بگم.میخوام بگم که از هر سه پستی که برای پیجم میذارم،دوتاش رو توی اموزشگاه میگیرم و یکیش رو خودم.یکی از پست ها رو هم توی کلاسای دیگه میگیرم با اون شرایطی که...
-
شرح وقایع پس از مدت ها
یکشنبه 21 آبان 1402 23:03
سلااام..حالتون چطوره؟ میدونید چقدر دلم برای اینجا تنگ شده؟نمیدونید که..اینقد شده نگا . اندازه ی همین نقطه ای که دیدین! حالم خیلی بهتره..بالاخره تصمیم گرفتم برم پیشِ یک روانپزششک و ازش کمک بگیرم.ازم وBrain map گرفت و تشخیصش برام اضطراب بود.گفت 9 ماه باید دارو بخورم تا درمان بشه.گفت یه هالیه ی خیلی کوچیک و ریز از...
-
دنیای من
شنبه 6 آبان 1402 01:33
من یه دنیای خیالی دارم.. جدیداً بیشتز وقت ها رو میرم اونجا. اونجا همه چی آرومه.همه مهربونن.هیچکسی استرس نداره. اونجا،همونطوری رفتار میکنم که دلم میخواد.اونجا میتونم راحت برقصم،راحت لباسام رو بپوشم،بدون این که نگران ست کردن رنگ و مدلشون باشم. اونجا میتونم راحت پایتخت ببینم و قاه قاه بخندم و هیچکسی هم نگه اینا چیه...
-
جمعه
جمعه 28 مهر 1402 14:05
جمعه ها توی خونه ی ما خیلی قشنگه. همه ی روزا توی خونه ی ما خیلی قشنگه راستش :) اگه از امروز بخوام بگم،با صدای محبت آمیزِ مامان بیدار شدم.بابا زنگ زد و گفت صبح براتون کیک پختم :) کیکِ خیسِ شکلاتی.. الان انار رفته حموم.. توی خونه پر از نوره.هم نور خورشید،هم نور محبت و عشقی که بینمونه. بابا داره بساط کباب رو جفت و جور...
-
تفاوت ها!
پنجشنبه 27 مهر 1402 23:31
شخصیتِ اینستاگرامم با شخصیتِ توییترم فرق میکنه. توی اینستاگرامم خوشحالم!از کارم میگم.از کلاسام..همون چیزی رو نشون میدم که مخاطبم میخواد.ولی توی توییترم خودمم.خودِ واقعیم!مینویسم که حالم بده؛بدون سانسور.توی توییتر بخاطر بد بودنِ حالم آنفالوم نمیکنن!اما اینستاگرام اینطوری نیست و میذارن میرن. توی توییتر دوستایی دارم که...
-
عوق
پنجشنبه 27 مهر 1402 23:14
درمورد قضیه ی دوشنبه نوشته بودم..بلاگ اسکای همه رو پروند و یه بخشیش رو سیو کرد!باز خوبه یه بخشیش رو نگه میداره..اگه بلاگفا بود که همه رو میپروند. ولی موضوع خیلی سخت و تلخی بوده.الان دیگه توان ندارم درموردش بنویسم دوباره :( امشب با این پسره ی انگل بحثم شد.یعنی من بحثم نشدا..اون شروع کرد!پسره کیه؟یکی از مثلاااا ادمین...
-
سیاهچاله
پنجشنبه 27 مهر 1402 13:24
حالم به طرز بدی افتضاحه.. نوشتما..بلاگ اسکای پروندش. از دوشنبه و اتفاقات وحشتناکش... میام مینویسم دوباره. ببخشید که بهتون سر نمیزنم و کامنتاتون رو تایید نکردم. من فقط حالم خوب نیست.. :(
-
هَم بیار
شنبه 22 مهر 1402 13:42
دیگه هیچوقت نمیگم حالا شب میام مینویسم یا بعدا ازش مینویسم..چون اصلا یادم نمیمونه که قضیه چی بوده! دیروز روز خیلی بدی رو داشتم..روز خیلی خیلی بدی. دلم یه عالمه بغل میخواد.احساس کوفتگی میکنم. اتاقم دوباره شلوغ شده.درست مثلِ ذهنم! دارم پایتخت میبینم!دیشب تا ۵ صبح بیدار بودم و پایتخت میدیدم!! این موضوع که گیر میدم به یک...
-
بسی رنج بردم!
جمعه 7 مهر 1402 18:58
خب! جونم برات بگه که از اشتباهاتِ عمده ای که آدما میکنن، overshare کردنِ همه چیز،با ادم های اشتباهیه! حالا اون آدم میتونه دوست باشه،مادر باشه،برادر باشه،همکار باشه یا هرکسی..کلا overshare کردن باعث بدبختی آدم میشه. حالا شاید بپرسی چرا اون بالا نگفتم پارتنر؟چون پارتنر از نظر من تنها کسیه که میتونی و باید overshare کنی...
-
پریود صگی
جمعه 7 مهر 1402 18:29
من هم مثل همه ی زن های دیگه،درد پریود رو هر ماه متحمل میشم.اما نه به اون شدتی که بیفتم روی تخت و یک روزم هدر بره. دیروز پریود شدم و دیشب از شدت درد از خواب پریدم و چشمام سیاهی میرفتن.یعنی واقعا سیاهی میرفتنا!احساس میکردم نفسم داره بند میاد و ممکنه بمیرم.به زور خودم رو رسوندم به اشپزخونه و کورمال کورمال یه قرص پیدا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهر 1402 01:27
ساعت ۵/۳۰ باید بیدار بشم و ۶ باید راه بیفتم.. هنوز چند تا وسیله م هست که برنداشتم. همش ذهنم درگیره؛ رحمِ عزیزم..رحمِ گل و قشنگم. میشه این ماه هم همون تاریخِ ۸ ام رو پریود بشیم؟؟ میشه پلییییز؟میشه این ماه هم خانوم باشی و جیگر باشی؟ کاشکی خوابم ببره. چقدر حرف دارم برای گفتن و چقدر دلتنگتونم. دعا کنین همون ۸ ام پریود بشم...
-
سدنس
یکشنبه 12 شهریور 1402 13:02
اکسپلورینگ یورسلف ویت عه نایف... ... پ.ن: شاید بپرسید چرا ویث ننوشتم و نوشتم ویت؟ جوابی ندارم.
-
عید شما مبارک.
یکشنبه 12 شهریور 1402 12:46
آره داشتم میگفتم.. از خونه های آپارتمانی بدم میاد.من همیشه سادگی رو دوست دارم و شیفته ی چیزایِ قدیمی ام.راحتی رو بیشتر از هرچیزی میپسندم و فکر میکنم آدم وقتی احساس راحتی میکنه قشنگ تره. حاضرم توی یه خونه ی قدیمیِ حیاط دار زندگی کنم که حیات توش جریان داشته باشه،نه توی یه آپارتمان.آخه حسِ قوطی کبریت بهم میده! ما توی...
-
در شرف ترکیدن
شنبه 11 شهریور 1402 21:44
سرم از درد داره منفحر میشه و میترکه..فکر کنم الان منفجر بشه و بپاشه روی دیوار. از اموزشگاه که میام خونه،نیم ساعت بعدش یه شاگرد خصوصیِ انلاین دارم. بسیار کلافه ام و حوصله ندارم؛کلاسم که تموم بشه میخوام بخوابم.کاشکی خوابم نپره.شام هم نمیخورم شب بخیر.
-
غوداااا
شنبه 11 شهریور 1402 13:12
خونه های آپارتمانی بسیار مزخرف هستن! الان دیرم شده باید ناهار بخورم و برم آموزشگاه؛شب که اومدم درمورد خونه ی مورد علاقه م مینویسم. راستی امروز کیک بوکسینگ رو ثبت نام کردم و احساس خیلی خیلی خوبی دارم.
-
بی سر و ته
جمعه 10 شهریور 1402 23:41
از نظر تراپیستم خیلی طبیعیه که گریه میکنم و بهم گفت بابتش خودم رو سرزنش نکنم. میدونی الان از چی گریه میکنم و چی روی دلم مونده؟ تولدِ پارسالم.. تولد پارسالم افتضاح ترین تولدِ همه ی این سال های زندگیم بود.هیچی شبیه اون چیزی که میخواستم نبود.حتی یه ذره! من دلم میخواست روز تولدم رو توی سفر باشم..ولی یه هفته قبلش سفر...