Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

آدمای عجیب

وایت چاکلت خوردم امشب و یکم سنگینم کرد.البته نصفش ریخت روی صندلی ماشینم و گندکاری شد و مجبور شدم حسابی تمیزش کنم.ولی احتمالا دوباره دلم نخواد وایت چاکلت بگیرم چون یدونه ش برای من به تنهایی سنگینه.

امروز توی آموزشگاه یه مامانه اومده بود و سر یکی از همکارا فریاد میکشید!فریادِ واقعی ها!یعنی جیغ میزد تقریبا.یارو دیوونه س رسماَ.چون مچ یکی از بچه ها رو هم گرفته بود و فشار داده بود و سرش داد زده بود که تو به چه حقی به بچه ی من گفتی سطحت از اون بالاتره :| خل و چل! سوپروایزرمون هم حسابی از خجالتش در اومد.همکارم آدم مظلومیه و هیچی نگفته بهش!ولی اگر من بودم،میدونستم چجوری حالش رو جا بیارم.چون صدای من خیلی از اون چیزی که فکر میکنید میتونه بلند تر باشه.اینو همین چند وقت پیش متوجه شدم.(البته متاسفانه..اَه هنوزم یادم میفته شونه ی چپم یه حالتی بهش دست میده مثلِ بی حسی..) واقعا آدما چجوری میتونن همیشه شاکی باشن و چجوری میتونن انقدر با هم دعوا کنن؟

شاگردای یکی از کلاسام،همون که دخترای نوجوون و پررویی بودن،همونایی که خیلی باهاشون مدارا کردم،از این ترم باهام نیستن دیگه.امروز که منو توی دفتر دیدن،یکیشون زد زیر گریه و بقیشون خواهش کردن که برگردم و گفتن تیچر چرا این کارو باهامون کردین؟چرا رفتین؟یکیشون هم گفت تیچر اشتباه کردیم،میشه برگردیم؟ حالا از اونموقع دارم فکر میکنم که آیا این موضوع واقعا در ذاتِ انسان هاست؟یعنی تا یک چیزی رو دارن قدرش رو نمیدونن و بعد که از دستش میدن،تازه میفهمن که اشتباه کردن! این موضوع چرا در انسان ها حل نمیشه واقعا؟خیلی عجیبه برام. و البته من خیلی خوشحالم که دیگه اون کلاس رو ندارم؛چون قدرم رو نمیدونستن و زحماتم رو نادیده میگرفتن؛خب منم اون جایی که ارزشم رو ندونن نمیمونم هیچوقت.میخواد هرجایی و هرکسی باشه.والا!حقشونه اصن.بذار با این معلم جدیدشون برن جلو تا بفهمن من چقدر متفاوت تدریس میکردم و چه معلمی رو از دست دادن. من که خوشحالم

امروز با سه تا شاگرد کلاس داشتم و یکیشون انقدر خوشگل بود که باورم نمیشد چینی باشه!خیلی خوشگل بود.نمیتونم بگم چقدر!

آره خلاصه.امروز روز خوبی بود.نرسیدم درس بخونم و هنوز جزوه نوشتنم مونده که الان میرم و انجامش میدم.

یکی از قرصام خواب آوره و باعث میشه شبا بیهوش بشم.

خلاصه این که آره همین.

یک چیزی ذهنم رو درگیر کرده که دقیقا نمیدونم چیه.شایدم میدونم ولی نمیخوام قبول کنم؟نمیدونم دقیقا..بالاخره که متوجه میشم.

بزرگترین ارزوی زندگیم

درسته ایرانی بودن و شرایط کشور ناراحتم میکنه،ولی حداقل خوبه که چینی نیستیم!

چون اونا هیچ ارتباطی با دنیای بیرونشون نمیتونن داشته باشن..چون همه چی اونجا ممنوعه و خیلی کنترل میشن و فقط میتونن از اپ های خودشون استفاده کنن.

امشب سوشی خوردم و خیلی خوشحالم.

همه ی بچگیم ارزو داشتم که یه خواهر داشته باشم و مامان و بابام هم منو به آرزوم رسوندن.من خیلی خوشبختم که خواهر دارم.اون از من ۸ سال کوچیکتره ولی انقدر عاقل و منطقیه که باورم نمیشه! البته هرجا میریم فکر میکنن خواهر بزرگه اونه و خواهر کوچیکه منم؛چون اون اروم و سنگین رنگینه رفتاراش،ولی من همش دارم میخندم و سر و صدا دارم.

الان که دارم اینا رو مینویسم چشمام اشکی شدن.از ناراحتی نه.از احساس خوشبختیِ زیاد.

فقط یک چیزی هست که ناراحتم میکنه،ولی نمیتونم هیچ کاری براش بکنم…

عکسای دوستم رو دیدم که با شوهرش رفتن ایتالیا.یه عالمه عکسای خوشگل گذاشته.میدونستین ادما توی ایتالیا خیلی خوشگل تر میشن؟این یه واقعیته!عکسا رو ببینین متوجه میشین.

خلاصه که همین.

به طرز عجیبی هم خوابم گرفته؛شاید بخوابم.

شبتون بخیر.

مجیک

دارم تمرین میکنم تا بدون نگاه کردن به کیبوردم،تایپ کنم.من خیلی سریع میتونم تایپ کنم،اما در نود و نه درصدِ مواقع دارم به کیبوردم نگاه میکنم که این کار غلطیه.قبلا یه سایتی داشتم که باهاش تمرین تند تند تایپ کردن انجام میدادم!ولی الان گمش کردم.شما میدونین کدوم سایت بود؟

و بعلهههههه!بدون این که به کیبوردم نگاه کنم،همه ی این متن رو بدون غلط و تند تند نوشتم. البته که میخوام از اینم تند تر بنویسم

هیچی چوب شور توی خونه نداریم.حالا چجوری فیلم ببینم و چوب شور بخورم؟این خیلی بده.(این قسمت رو دیگه به کیبورد نگاه کردم)

راستی گلوم بهتره.یکم درد داره.یک کمِ کوچولو.گوشم هم همینطور.دیگه تا فردا خوب میشم به گمونم. 

همین دیگه.

شب بخیر دوستای عزیزم.

گُلی روی منبر می رود 3

نمیدونم این حرفم چقدر پایه ی علمی داره و یا چقدر درسته!اما فکر میکنم ویژگی مثل کنجکاوی رو میشه تقویت کرد توی آدم بزرگا.

وقتی که ما کوچولوییم،این وظیفه ی پدر و مادرمونه که قوه ی کنجکاویِ ما رو تحریک کنن و بیدار نگهش دارن.با بازی ها،کتاب خوندن ها و کارای خلاقانه ی دیگه ای که اینجا جاش نیست بگم. ولی متاسفانه خیلی از پدر و مادرا این کار رو نمیکنن.این میشه که وقتی آدما بزرگ میشن،کنجکاو نیستن!هیچ چیزی جذبشون نمیکنه و یا انقدر شنونده و هم صحبتِ بدی هستن که ترجیح میدی دیگه باهاشون حرف نزنی...

به نظرم همونطور که میشه بقیه ی چیزا رو تقویت کنیم،این مورد رو هم میشه! مثلا وقتی یه نفر میگه دارم یه کتابی میخونم،خودمون رو مشتاق نشون بدیم و بپرسیم عه!داستانش درمورد چیه؟نویسنده ش کیه؟کی خریدیش؟مال چه انتشاراتیه؟چند صفحه ش؟مترجمش کیه؟چی شد که تصمیم گرفتی این کتاب رو بخونی؟ یا وقتی یکی میگه امروز رفتم کافه،ازش بپرسیم کدوم کافه س؟چه شکلیه؟آهنگایی که توش پلی میشن چیان؟چی خوردی؟چقدر شد؟چه مزه ای بود؟ و از این سوالا...

میدونی؟آدمایی که کنجکاو نیستن،اصلا هم صحبت های خوبی نیستن و آدم ترجیح میده دیگه باهاشون حرفی نزنه..چون مثلا میگی آره دارم فیلم میبینم!بعد دیگه اون هیچی نمیگه که بحث ادامه پیدا کنه و تو از این که هیچ کنجکاوی و اشتیاقی نشون نمیده حوصله ت سر میره و دیگه باهاش صحبت نمیکنی. این مشکلِ خیلی از ادماس به نظرم!

حتی شده برای تظاهر هم باید این چیزا رو تمرین کنیم تا کم کم در ما نهادینه بشه.مثلا من خودم یه مدت بود(خیلی قبلنا)،مامان بهم میگفت که تو اصلا خوب گوش نمیدی و اصلا شنونده ی خوبی نیستی! و منم طبق معمول همیشه،از دوستِ عزیز و رفیقِ شفیقم کتاب کمک گرفتم.یه کتاب خریدم درمورد گوش دادن.اونجا نوشته بود که باید وقتی یه نفر حرف میزنه،تمام آگاهیمون رو بدیم بهش؛حالا چجوری؟اینجوری که سر تکون میدیم آروم آروم..یه وقتایی هم تند تند و پشت سر هم و یا اصواتی رو از خودمون تولید میکنیم مثلِ هوم!آهان.. و تاییدش میکنیم طرف رو؛اینطوری که میگیم آره!دقیقا.چه جالب!خب؟بعدش؟ و از این چیزا.بعدم باید سوال های مربوط به صحبتش رو ازش بپرسیم و این کار رو اونقدر باید تمرین کنیم تا بالاخره یاد بگیریم چجوری شنونده ی خوبی باشیم.

خلاصه که آره.این امروز همش توی ذهنم بود.باید کنجکاو باشیم توی هم صحبتی با آدما.اینطوری هم صحبتمون ادامه پیدا میکنه و هم آدم جذاب تری میشیم و هم اون ادم دوست داره و دلش میخواد باهامون صحبت بکنه.

بله دیگه.بازم رفتم روی منبر

قدر بدونیم

آهنگی که این روزا باهاش زندگی میکنم رو براش فرستادم و نوشتم"قدرش رو بدون و دوسش داشته باش."

بعد از این که پیامم رو ارسال کردم،با خودم فکر کردم "قدرش رو بدون"! چقدر قدر دونستن مهمه.چقدر قدر شناس بودن مهمه.

آدمی که تشکر میکنه،آدمی که حواسش به محبت ها هست،آدمی که حواسش به حمایت ها و کنار هم بودن ها هست،آدمی که در پی جبران خوبی ها و زحمات بر میاد و ....،چقدر قدرشناسه! و چقدر قدرشناسی زیباست.یکی از قشنگ ترین صفت های آدماس به نظرم.باید توی خودمون تقویتش کنیم!