Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

حرف دارم

اصلا مهم نیست چه زمانی کاری رو شروع میکنید.مهم اینه جوری شروع کنید که انگار خیلی وقته توی اون کار هستین.میشه توی یه مدت کم،اندازه ی کسی که چند ساله کاری رو برای سرگرمی انحام داده یاد بگیرید.حتی خیلی بیشتر.کافیه به دور و برتون نگاه کنید و ببینید چند هزااااار نفر ول معطلن! اون وقته که میفهمین هیچَم دیر نیست.هیچَم عقب نیستین.حالا خیلیام هستن وقتی میبینن عقب نیستن،بیشتر پنچر میشن و با خیال راحت به استراحت می پردازن :دی  خب عزیزِ من،اونوقت تو هم به جرگه ی ول معطل ها می پیوندی ها! باز که نشستی منو نگاه میکنی! دهه! به قول شاعر: تکون بده :دی

توی بعضی از کلاسا،بعضی از دانش آموزا یه جوری رفتار میکنن که انگار من بهشون گفتم بیاین کلاس!خب عزیز من،حوصله نداری نیا! :|

بعضی از آدمام هستن که حرف زدن از هیکل شما براشون حکم حرف زدن راجع به آب و هوا رو داره.یعنی به همون اندازه که آدم برای شروع یه مکالمه میگه هوا چقدر فلانه،اینام میگن وای چقدر لاغر/چاق شدی! خب به تو چه؟؟کمبود ویتامین من که گردن تو رو نمیگیره! غذای خونه ی شما رو هم که قرار نیست بخورم.دکتر تغذیه هم که نیستی.کلا به تووووو چههههه؟

به هرچی اعتقاد داشته باشین پیش میاد.این هم خوبه هم بد.خوبه چون خیلی خوب میشه اگه فکرای قشنگتون اتفاق بیفته.بده چون تو کله ی بعضیامون پر از اعتقاداتِ منفیه.

بله دیگه من برم جزوه ی هفته ی پیشم رو بنویسم که امروز باید هرجوری شده تموم کنم.

پاشید کاراتونُ بکنید ظهر شد.

خدافز.

لذت ابدی

من خیال پردازِ خیلی ماهری ام. اصلا عاشقِ بازیِ خیالم. بازیش اینطوریه که دراز میکشی و چشمات رو میبندی و بعد،هرچیزی که دلت میخواد رو تصور میکنی و از این دنیا رها میشی.وقتی دیگه خیلی حرفه ای بشی،با چشم های باز هم میتونی خیال پردازی کنی!یا وقتی یکی داره صحبت میکنه و تو حوصله ت از حرفاش سر رفته،میتونی تصور کنی؛هرچیزی که دلت میخواد رو.

مثلا من خیلی وقتا میرم پیشِ شیرا و پلنگا.یا خیلی وقتای دیگه میرم توی جنگل و از بین درختا و شبنمِ برگاش رد میشم،نور خورشید بهم میخوره و گرم میشم.حتی جاهای ترسناک هم میرم؛ولی معمولا قایم میشم تا کسی منو نبینه چون که میترسم خب!

معمولا ادما نمیفهمن بازیِ خیال چجوریه؛ولی من این کار رو خیلی خوب بلدم.برای همینم عاشقِ کتاب خوندنم ^^ چون میتونم شخصیت ها رو تصور کنم،جاهایی که میرن،احساساتی که دارن،همه و همه رو تصور میکنم و غرق لذت میشم.

ولی ادمای خیلی کمی هستن که میتونن این حسم رو درک کنن و من از کتابایی که خوندم براشون میگم.این یکم غمگینم میکنه.

ولی خب،اشکالی نداره.من از پس خیلی کارا تنهایی بر اومدم؛این یکی هم از هموناس.

کتابا واقعا بهترین دوستایِ همه ی زندگیِ منن.

الان دلم میخواد مامان و بابا رو ببوسم که از همون موقع که خیلی کوچولو بودم یا توی‌ دلِ مامان بودم،برام کتاب میخوندن.

این بهترین چیزِ زندگیمه.

امروز چون دو تا کتاب خوندم،روی ابرا بودم.روی ابرای پفکیییییی.

شب بخیر.

نصایح گُلی خانوم

فقط برای چیزی تلاش کنید که امید داشته باشید بهش.

یعی مثلا اگر یک چیزی خراب شده،الکی براش تلاش نکنید؛چون به مرور هم سلامت روانتون رو از دست میدین و هم سلامت جسمتون رو.

 در ضمن،جایی تلاش کنید که متوجه تلاشتون بشن و قدردانتون باشه.(اگر نمیدونید،به پستی که درمورد قدردانی سخنرانی کردم مراجعه کنید)

خلاصه که همین.آفرین.

جذاب لعنتی

آقا صبح زود بیدار شدن خیلییی چیز خوبیه!

مثلا من امروز 6:30 بیدار شدم.طبق چیزی که توی برنامه ی امروزم نوشته بودم،اول خودم رو بغل کردم؛محکمِ محکم و بعد به خودم یاداوری کردم که چقدر خودم رو دوست دارم.بعدش پرده ی اتاقم رو زدم کنار و رفتم آشپزخونه.پیشی خانوم برای اولین بار(منظورم اینه که خیلی کم این کار رو انجام میده)،دوید سمتم و برام یه صدایی از خودش درآورد و خودش رو مالید به پاهام.درواقع بهم صبح بخیر گفت.بعد با لبخندِ مامان روبرو شدم و برای خودم توی ماگِ پیشولیم آب جوش ریختم و توی فاصله ای که اون بخواد یکم ولرم بشه،با خوشحالی دویدم سمت اتاقم و خودم رو پرت کردم روی تخت و کتابم رو از زیر بالشتم درآوردم و شروع کردم به خوندنش.و الان بعد از یک ساعت و نیم،کتابم رو تموم کردم و خیلیییی حال داد.یعنی خیلی وقت بود که اینطوری کتاب نخونده بودم.هیچ کس هم خونه نبود و حسابی غرق داستان بودم.

الانم کتاب بعدی رو سفارش دادم. نه این که کتاب نداشته باشم هااا..نه یکی دیگه دارم.ولی چون میخوام همه ی کتابای شرلوک هولمزِ عزیییزم رو بخونم،ترتیبشون رو از قبل یادداشت کرده بودم.حالا کتاب بعدیش رو سفارش دادم.خیلیییی خوشحالم

فعلا کتابِ "اتود در قرمز لاکی" ،جذاب ترین رمانِ همه ی زندگیم بوده.واقعا عاشقشم.عاشقشم.عاشقشم عاشقشم.باشه؟

+راستی به نظرم کتاباتون رو از سایتِ "سی بوک" سفارش بدین.چون تخفیف میذاره همیشه و خیلی حال میده خلاصه؛از همه جا هم قیمتاش بهتره و زود هم به دستتون میرسه.

مرگ آرزو

یک سری احساس هایی در من از بین رفته یا شایدم هنوز از بین نرفته ولی داره کمرنگ میشه.دوتا احساس هستن!دوتا احساسی که همیشه در خودم حسشون میکردم و آرزوم بودن.حالا اما نمیتونم بهشون فکر کنم.اصلا نمیتونم. یک جایی در ضمیر ناخودآگاهم پر از تلاطم شده و در جدالم با خودم. نمیدونم.بهتره که همینطوری بهش بی توجه بمونم فعلا.

+یه چیزی نوشته بودم پاکش کردم.چون مهم نبود.