خانم لک لک یه جوریه که اگه تو چشماش نگاه کنی محاله شروع به حرف زدن نکنه. حالا اینکه حرفای جالبی برای گفتن نداره یه طرف. اینکه با حرف زدنش باید بوی بدی رو تحمل کنی هم یه طرف. دیگه بحثو بازش نمی کنم. فقط بدونید تو چشمای خانم لک لک نباید نگاه کرد. ترجیحا ازش دور بشینید.
خانم قوری می شینه کنارت. آی می ناله! هییییی انرژی منفی می ده. هیییی غر می زنه. تازه سر همه چی با آدم مشورت میکنه و یه جورایی آدم کلافه می شه. اینو چه رنگی بخرم؟ اونو بخرم یا نخرم؟
درخت وقتی چایی می خوره، وای انگار داره آبگوشت می خوره. چرا انقد صدا می دی؟ نه تنها هورت می کشی، بلکه چایی رو می جویی! حداقل اون شکلاتو از دهنت درار. عامل اصلی آلودگی صوتی.
انقد بدم میاد از این آدمایی که تو حرفاشون از کلمات انگلیسی استفاده می کنن. خودمم یکی از همین آدمام البته.
اون روزی که مداد رنگی سفارش دادم سایتشون به روز رسانی شد پولمو برگردوندن گفتن یه هفته دیگه سفارش بده. یه هفته گذشت و منم دیگه دلم مداد رنگی نخواست. به همین راحتی. اینجا نتیجه می گیریم که شاید اگه برای خرید چیزی یه هفته صبر کنیم، دیگه نخوایم بخریمش. بعله.
سرم خیلی شلوغ شده. هرکاری می کنم مثل قبلنا وقت واسه کتاب خوندن پیدا نمی کنم!! این یعنی فاجعه.
زندگی چیزِ عجیب و بامزه ایه..گاهی هم بی حوصله میشه و تلخ بازی درمیاره. ولی چون چیزی توی دلش نیست،گذراست و زود میگذره.
به قول شاعری که دقیقا اسمش رو نمیدونم، چون میگذرد غمی نیست. (اصلا این یه شعره یا یه جمله ی قصار؟نمیدونم)
از وقتی از ارتودنسی برگشتیم خونه تنهام.کلاسم رو با امیرطاها داشتم و بعدش نشستم چیل کردم.
میخوام برم ظرفارو بشورم و یه شامی هم برای خودم درست کنم چون مامان اینا دیر میان.
همه ی خونه نور زرد داره و آرومه. پیشی جونم خوابیده و من دارم همزمان چایی میخورم و خدا رو شکر میکنم بابت همه چی.
خوشحالم این روزا.
شُکر.
من بزرگ شدم. نه این که فکر کنی به لحاظ سنی منظورمه ها. کلا خیلی بزرگ شدم. نمیدونم اصلا چجوری توضیحش بدم.
دیشب گوشی خریدم :) صبح زنگ زدم به اقای "ف" و گوشی رو داد با دوستش صحبت کردم. بعدش منصرف شدم و گفتم خب یکم دست نگه میدارم.اما بعدش امیرحسین،یکی از دوستای آقای "ف" بهم زنگ زد و گفت گلی شنیدم میخوای گوشی بگیری اره؟گفتم اره.بعد مدل گوشی رو پرسید و گفت که اونو به نظرش نگیرم و بهتر از اون رو بگیرم. خلاصه صبح که حرف زدیم،شبش رفتیم چهارتایی گوشی رو گرفتیم.من و اقای "ف"،امیرحسین و دوست دختر آقای "ف".بهترین قیمت ممکن رو برام حساب کرد؛تازه آداپتور و قاب و گلسم رو هم برام حساب نکردن که خوشحال تر شدم بعدشم رفتیم شام خوردیم و خیلی خوش گذشت در کُل.من از جمعشون خیلی خوشم میاد.دوستای خیلی باحالیَن.
گوشیمو خیلی دوست دارم.خیلی زیاد.چون اینم مثل قبلیه بزرگه. گوشی قبلیم رو هم نفروختم.چون خیلی دوسش دارم و دلم نمیاد.
ایشالا یه روزی برم و خونه م رو بخرم. آخ.گلبم.