خیلی خوشحالم.
چون هم امروز جمعه س؛روز مورد علاقه ی من،هم امروز بارون دیدم،هم برف دیدم،هم یه عالمه پرنده ی خوشگل،هم با بابا قدم زدیم صبح و سلفی گرفتم،هم ظهر با مامان و بابا زیر برف قدم زدیم،کاپوچینوی شیرین خوردیم و سیگار کشیدیم و یه چیز دیگه هم هست که خیلی خوشحالم میکنه.خیلی خیلی.
بلیط کنسرت آرمان گرشاسبی رو برای بهمن گرفتیییم..ردیف 4 رو گرفتیم و نزدیکیم هورا هورااا خیلی خوشحااالم..
آخ خدای نازم.شکر شکر شکر
آقا یکی به من بگه "ده دیقه" چند ساعته؟
این که یک ماه باید صبر کنم باعث میشه حوصله م سر بره.ولی خب اوکیه.
سرما خوردم و صدام خنده دار شده.البته بماند که دوباره مجبور شدم پنی سیلین(کوفتی ترین آمپول دنیا) رو بزنم تا چرک گلوم خوب بشه.دکترم گفت لوزه های بسیار حساسی داری و از این به بعد هر شب،بعد از این که مسواک زدی،حتما آب نمک قرقره بکن کلا.
مدل ناخونام رو امروز خیلی یهویی عوض کردم ؛تیز و بلند،با یه رنگی که بین زرشکی تیره و بنفشه.حتما میدونین که از زرشکی روشن متنفرم؟مخصوصا اونایی که به قرمز میزنه و لباسای چرم هم اون رنگ رو زیاد دارن.اه اه.از هیچ رنگی اینهمه بدم نمیاد واقعا!
کاشکی زودتر جمعه بشه. ولی خب،یاد گرفتم که در لحظه زندگی کنم.شتاب نکنم که هیچ جا هیچ خبری نیست.
شاگردم کوچولوئه؛7 سالشه و اسمش هست کارِن. امروز صداش زدم سرکلاس،گفت جانم؟ مثل یه مردِ گنده این کلمه رو ادا کرد.خنده م میگیره از حالتاش.خیلی بامزه س.البته خیلی هم مرتب و خوش بوئه!مامانش رو هنوز ندیدم،ولی حدس میزنم خانومِ مرتبی باشه.
حالم به طرز عجیبی خوبه و حتی این بار از این که حالم انقدر خوبه نمیترسم.
فقط تنها مشکلی که هست اینه که به پول بیشتری نیاز دارم.یعنی خداروشکر درآمدم بیشتر شده الان؛ولی این اونی نیست که من میخوام.
میخوام اونقدر پول در بیارم که راحت سفر کنم؛رها باشم و هی از این ور برم اون ور و با فرهنگ های مختلف،زبان های مختلف،غذاهای مختلف و دنیاهای مختلف آشنا بشم.ولی نمیدونم دیگه چجوری! نه راه پول درآوردنه رو میدونم و نه بقیه ی سوالای توی ذهنم رو.
فعلا که دارم یه زبان جدید یاد میگیرم و به نظرم خیلی شیرینه.البته به نظر بقیه سخته!ولی من دوسش دارم.آلمانی نیست.نپرسین چه زبانیه چون نمیخوام بگم؛باشه؟
بعدشم از اینهمه استعدادم توی یاد گرفتنِ زبان های مختلف واقعا گاهی حیرت زده میشم! جدی استعدادم خیلی خوبه توی این زمینه
خلاصه که همین.
کاشکی فردا پالتوی جدید و خوووش رنگ و خوشگلم برسه.
چرا از اونجایی که برای یه کاری ثبت نام کرده بودم بهم زنگ نزدن پس؟کاشکی من رو قبول کنن. آخ..آرزوی همه ی زندگیم. ولی میدونم که یه جنگ توی خونه خواهم داشت.
شب بخیر.
دیشب خیلی گرم بود رفتم جلو در تراس خوابیدم و یخ زدم. رعد و برق هم بود و همه جا روشن می شد برا چند ثانیه و دیگه این تبدیل به یه بازی شده بود. هر بار که برق می زد سرمو یه جوری میذاشتم که برق بهش بخوره و دوباره به کار بیفته :دی و نتیجه داد! کله م کار کرد! یهو گفتم اوا! گلی! این که تو نیستی! این اصلا تو نیستی! تو کله ت هرچی هست جز خودت! خودت کجا رفتی؟ بعد انگشتمو انداختم تو سوراخای مغزمو هی گشتم و هی گشتم و دیدم عه خودم یه گوشه نشسته تنها و کوچولو شده و منو یادش نیست! آقا منم حساس! رفتم باهاش صحبت کردم گفتم "خودم جان" لطفا بگو چه مرگته چرا اینجا نشستی و انقد کوچولو شدی؟ حالا مگه حرف می زد؟ دیگه به زور راضیش کردیم. بهش گفتم عادت ندارم انقد کوچولو و ضعیف ببینمت. پا شو بیا دوباره همون گوگولی مگولی سابق شو. اونم جو گیر! پا شد با همون سر و وضع و لباس راحت و این برنامه ها تصمیم گرفت بره جای خودش. منم دیگه خوابم برد
هرکسی هرچند وقت یک بار یهو یه شور عجیبی توی وجودش میاد. یه انرژی وصف نشدنی که هیچی نمی تونه جلوشو بگیره و این آدم با یه انرژی خیلی خیلی زیاد به سمت هدفش حرکت میکنه.
و گاهی برعکس. یعنی اون آدم down می شه و حس انجام هیچ کاری رو نداره. که بیشتر توضیحش نمی دم چون نمیخوام الان بهش فکر کنم.
میخوام اینو بگم که کاملا عادیه اگه مثه yoyo، حالمون عوض بشه. ولی باید اون تایم هارو بشناسیم و بهترین برخوردو انجام بدیم. مثلا وقتی حس بد داریم بذاریم واقعا کار خودشو بکنه. یعنی تحملش کنیم و از خودمون انتظار نداشته باشیم که تو اون وضعیت کارای مهم انجام بدیم و هرموقع این شور و هیجان میاد، خیلی سریع و با انرژی بدوییم سمت هدفمون. اینجوری سوار موج های زندگی شدیم و با موج می ریم بالااا و پایین( الان حالت دستمو حس می کنین؟ ) و بهترین استفاده رو از روزامون می کنیم.
این هم از سری تجربیات ارزشمند من جدی بگیرید! و البته این رو هم بگم که این روزا موج زندگیم رفته بالا و منم اون بالاهام برا همین دارم از فرصت استفاده می کنم و حسابی سرگرم کارای مورد علاقمم. حالا وقتی موج بیاد پایین هم میام می نویسم که چیکار می کنم.