کلا آدما یه عادتی دارن که پیش هرکی برعکس خودش می شن. مثلا شما بشینی پیش یه آدم خوشحال یهو تو دلت می گی وای من چقد بدبختم که مثه این خوشحال نیستم. بشینی پیش آدم خنگ میگی وای من چه باهوشم. پیش آدم پولدار، میگی من چقد بی پولم... برا همینه که هرکی با من رابطه ی نزدیک برقرار می کنه یهو افسرده می شه چون به خودش می گه اینو ببین همیشه شاده انگار خیلی خوشبخته پس من چرا اینطوری نیست. سپس رفته رفته مچاله می شه و در غار تنهایی خود فرو می ره. بنا براین بنده زین پس شیوه ی من از همه بدبخترم رو در پیش می گیرم و هی غر می زنم و ابراز ناراحتی می کنم. آقا من ناراحتم. همه چی خیلی بده. اصن داغون.
این پست هیچگونه مخاطبی ندارد لطفا پس از خواندن آن، با مشت تو دهن من نیاین. با تشکر. شوخیه! بخند!
مامان شاگردم بهم گفت خانم فلانی جان! آدم شما رو میبینه حسِ طراوت و شادابی بهش دست میده.خیلی خوش انرژی هستین ماشالا..
عه وا قلب قلبی شدم خب :)))
بچه ها رو دوست دارم..
درواقع عاشقشونم. دوست دارم مراقبشون باشم؛دوست دارم کمکشون کنم و یه عالمه چیز یادشون بدم تا یه عالمه خفن باشن. تا جسور باشن؛تا شجاع باشن و جا نزنن توی زندگیشون.
من عاشق بزرگسالیمم.عاشق مسئولیت هایی که دارم.عاشق سختیایی که میکشم؛عاشق وظایفی که دارم..دوست دارم بچه هایی رو تربیت کنم که تاب آوری و سلامت روانشون بالا باشه تا اونها هم عاشق باشن..عاشق خودشون..عاشق زندگی..عاشق ثانیه هاشون..
امیدوارم بتونم به اون چیزایی که توی سرمه،جامه ی عمل بپوشونم.
آمین.
دکترم بهم قرص داد..قرص هورمونی.چون جوش میزدم..ولی بی شرف کثافت به بدنم نمیسازه :( همه ی دل و روده م بهم ریخته و دو روزه از حالت تهوع و سرگیجه،نمیتونم تکون بخورم..
بهش که پیام دادم،گفت قطعش کنم.دوست ندارم قطعش کنم چون نمیخوام که جوش بزنم :( دلم برای اون پوست صاف و اینه ایم تنگ شده.
ولی مجبوری قطعش کردم از دیشب..خدا کنه که تا صبح خوب بشم..خسته شدم از حالت تهوع.
دلم میخواد صبح که بیدار میشم،سرحال باشم و حالم خوب باشه.
دلم یک بغل امن و آروم میخواد.شکننده تر از هر وقت دیگه ای اَم.
شب بخیر.
…
پ.ن:
حالت تهوع محترم..از دلم و بدنم برو..خسته م کردی :(