Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

شرلوک عزیزم در حاشیه

اصلا از کانن دویل انتظار نداشتم که اینجوری بنویسه. حالا درسته که آخرش یه کم هیجان داشت ولی واقعا در مقایسه با کتابای دیگه ش این یکی افتضاح بود :|

اولا که شرلوک هولمزش کم بود. همش بقیه بودن. بعدشم خیلی مسخره یهو وسطش اومد یه داستان دیگه رو تعریف کرد و بعد چسبوند به داستان اولیه. حالا درسته تو کتاب "اتود در قرمز لاکی" هم همینکارو کرد. اما در عوض داستانش فوق العاده قشنگ بود.

به نظر من بهترین کتابش همون" درنده باسکرویل" بود و بس.

من تمام داستانای کوتاهشم خوندم. حتی اونا بهتر از این کتابی بود که امروز تموم کردم.

اسم کتاب هم " دره وحشت" بود...

:|

من الان خیلی خوشحالم.همینطوری الکی. یه کم استرس دارم چون یادم نیست که همه نمره ها رو دادم به اموزشگاه یا نه. ولی خوشحالم. یه کمم دلم برا خودم می سوزه. نه الان که فکر می کنم میبینم دلم خیلی برا خودم می سوزه. . . بفرما! دیگه خوشحال نیسم. . . 

کنترل تا به کجا؟

باورم نمی شه! باورم نمی شه می تونم در حین عصبانیت اینقدر نایس برخورد کنم و تن صدام جوری باشه که انگار همه چی حله و روی موجای مکزیکوییم.

نمیگم

قرار بود یه پست خیلی غمگین بذارم. تا آخرم نوشتمش. یعنی نوشتم که چی فکر می کنم. حداقل فکرای امروزم. در این حد که بگم ... نه ولش کن. خلاصه خیلی پست افتضاحی بود. بیخیالش شدم.

از دیشب تا امروز

دقت کردم،وقتایی که مهربونی میکنم،خیلی خوشحال ترم و حس بهتری دارم.

نمیخوام مثل آدمای دور و برم باشم..نمیخوام مثل آدما فکر کنم که نباید مهربونی کرد؛نمیخوام بدی آدما رو بگم..دوست دارم چشمام فقط خوبیا رو بگه،گوشام فقط خوبیا رو بشنوه و لب‌هام فقط از خوبی ها حرف بزنه

امشب یه آدمی اعصابم رو خیلی خورد کرد و دلم رو خیلی شکست.

پن کیکام مزخرف شدن. اما دوستام ازشون تعریف کردن و ازم تشکر کردن :)))))

دوست داشتم دیشب گل میگرفتم اما نگرفتم.

همین.