اینستاگرام بهم حالت تهوع میده! انداختمش توی تَه ترین پوشه ای که توی گوشیم دارم. روزی ده دقیقه شاید بیشتر ازش استفاده نمیکنمژ
تو.ییتر هم همینطور.اونم در حد ده دقیقه اینطورا..
….
دارم فکر میکنم کانسیلر عجب اختراع خوبیه! آدمو خوشگلتر میکنه.
….
همه از خونه رفتن بیرون و کلیدای من رو هم اشتباهی بردن، حبس شدم توی خونه و نمیتونم برم جوراب شلواری بخرم :/
….
نمیدونم امشب رژ قرمز بزنم یا ارایش قهوه ای کنم..
….
دو سه روزه یه اضطراب موذی(زی؟) اومده سراغم و خداروشکر که پرانول عزیزم وجود داره.
….
دروغ چرا؟برای امشب نگرانم.
….
خلاصه که همینا.
موسیقی که شما گوش میدین،مستقیماً ارتباط داره با حال روحی که در اون روز میتونید تجربه کنید..
تا پند و اندرزهای بعدی،
بدرود.
آهسته بودن را دوست دارم.
تنها با آهسته بودن است که میتوان همه چیز را با جزئیات،لمس کرد و بلعید.
لحظه ها را،بو ها را،واژه ها را…
حضور را..
حضور را..
حضور را..
دیروز یه خانم چادری اومد به منشی اموزشگاه گفت با یه تیچری که اسمش گلی هست کار داره و بعد تا منو دید بغلم کرد و بوسم کرد و من متعجب بهش نگاه می کردم که چرا انقد قربون صدقه م می ره. همش منتظظر بودم بگه من مامان واقعیت هستم و حالا بعد سال ها پیدات کردم و برای همین انقد باهات مهربونم.. یا بگه یکی بوده که خیلی پولدار بوده و موقع مرگ همه داراییش رو به تو بخشیده. اما اون خانم اینارو نگفت. فقط چرت و پرت می گفت. بهش گفتم نمی شناسمش و اسمش رو پرسیدم. اسمش مونس بود. من تا همین دیروز فکر می کردم مونس اسم مرداست. گفت که دورادور مامانم رو می شناسه و فقط اومده که منو ببینه. وقتی رفت اول رفتم صورتم رو شستم چون اون بوسم کرده بود و حالم رو بهم زده بود.چیه خب؟احساس میکردم صورتم تفی شده. بعدش همکارا گفتن شیرینی بده و این حرفا. منظورشون این بود که مثلا این خانم یه پسری داره و اومده منو ببینه. چه فکر زشتی! بعد به مامانم گفتم که گفت اره می شناسدش. خلاصه هرکی که بود بدجوری حس بد بهم داد.
تا چند دقیقه ی دیگه،دِمو دارم..
خانومه ازم یک سوالی پرسید،ولی من بهش گفتم نمیدونم! جدی هم نمیدونستم خب :دی بد شد ولی خب چه کنم! توی دلم همون لحظه گفتم نشد که نشد؛فدای سرم که نشد.
حالا قراره برم سر کلاس بچه های پنجم دبستان.
امیدوارم مثل شاگردای خودم،ازم خوششون بیاد،براشون جذاب باشم و دلشون بخواد من مربیشون باشم..
نگرانم؟
معلومهههه..دارم خفه میشم از نگرانی و استرس. ولی خب زندگی همینه دیگه.
کاریش نمیشه کرد.