Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

بچه ی من

برای بنیتو با بدبختی قطره و پماد میریزیم. یه قطره ش رو باید تا ۳ روز براش بریزیم و یکی رو تا ۱۰ روز.چهار نفری من و خواهرم و بابا و مامان تیم میشیم،مامان و خواهرم دستکش آشپزی،از همونا که باهاش ظرفارو میذارن توی فر دستشون میکنن تا دست و پاش رو بگیرن،من بنیتو رو از پشت گردن محکم توی بغلم میگیرم و بابا مسئولِ ریختنِ قطره ها و پماد هست.

پیشی باهامون قهر کرده و همش ازمون رو برمیگردونه و هرجایی که من باشم سریع میره بیرون و خلاصه چشم نداره منو ببینه.

:((((

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد