رحمِ عزیز و قشنگم،
تو که انقدر خوبی،انقدر خانومی،انقدر عسّلی…
بیا و یه کاری کن تا بعد از سفر پریود بشیم؛مثلا سیزده به در…
باشه؟
قلبونت بشم
تا حد زیادی بی حوصله ام و کمی هم ناراحتم.
تا حد خیلی زیادی هم بی تفاوتم! این بی تفاوتی منو میترسونه.تا حالا اینطوری بی تفاوت نبودم
تصمیم دارم تا آخرِ امروز،دیگه نرم توی اینستا و به جاش کتاب میخونم و درس.
کلاسام با چینیا افتضاح پیش میره و ازشون بدم میاد.
سر در گمم و نمیدونم چه غلطی دارم با زندگیم میکنم.
شب هم پری اینا میان خونمون؛اصلا حوصله ندارم.
حوصله ی خودمم ندارم.
البته پی ام اس هم هستم.
اصلا میرم حموم.
خدافز.
وقتی به پایان تعطیلات فکر می کنم یه عالمه غصه میاد تو دلم. دلم نمیخواد برم سر کار. همیشه از سر کار رفتن بدم میاد. دلیلش ساعت و میزان حقوق می تونه باشه تاااا ... تا خودم.
وقتی به عکسایی که با دانش اموزا نگاه میکنم..البته فقط بعضیاش..حالم بد میشه. خیلی شبیه تیچرا شدم. دیگه جدی جدی تیچر شدم. اه اه.
امشب برای خودم چندتا لباس خریدم اما کفش نخریدم.یه عالمه از راه رو رفتیم و رسیدیم به همون مغازه ی مورد نظرم،اما پشیمون شدم.چون یادم اومد باید دنبالِ «کاربرد» باشم! خیلی فکر کردم و جا کفشی خونه رو با خودم مرور کردم و دیدم واقعا کاربرد این کفشِ جدید چیه برام؟وقتی دیدم جوابم «هیچی»ئه،پشیمون شدم و به مامان اینا گفتم نمیخوام،نخریدم و برگشتیم خونه
اما از شهر کتاب،برای چندتا از آدم های مهم و عزیز زندگیم کارت پستال خریدم.برای مامان،بابا،انار،خانوم گردالی،پری و مریم. برای انار،عیدی هم خریدم.دوتا کتاب خریدم که انقدر دوسشون دارم،شیطونه میگه ندم بهشون و دست خودم بمونه..هاها.
دیگه این که آرومم،خوشحالم و راضی ام.
خدایا شکرت.
راستیییی! امروز ۱۰ دقیقه چرخ زدم. شُکر..شُکر…شُکر.
شببخیر.
خیلی جالبه!
دیگه دلم نمیخواد از ایران برم.میخوام بمونم همینجا.من مالِ همین خاکم؛دلم میخواد همینجا بمونم.دلم نمیخواد دور بشم ازش.
خیلی هم خوشحالم که داره عید میشه..دل توی دلم نیست که هفت سین بچینیم.
من هنوزم دارم کادوی تولد میگیرم؛امروز دوتا کادوی دیگه گرفتم.یاهاها.
من خیلی شاکر و راضی ام.خدایا شکرت بابت همه چیز.