Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

چندتا چیز

دیشب هم بد خواب شدم و رفتم توی هال خوابیدم.خوابای بد میدیدم.

صبح با صدای مامان و بابا که سعی داشتن اروم با هم حرف بزنن چشمام رو باز کردم.درمورد من حرف میزدن.دلم براشوع ضعف رفت.

تا اینستا  رو باز کردم،عکس مراسم نامزدی دوست دوران باشگاه والیبالم رو دیدم.دلم پر از شکوفه شد و براش دعا کردم انتخابش درست باشه و خوشبخت بشه.

زبان خوندم و الانم منتظرم کلاسم شروع بشه.امروز کلاسمون با تاخیر شروع میشه.

دیگه این که همین.

چکیده

شما اگر یه سری کارا رو نکنید و همش مثل همیشه زندگی کنید،اگر کتاب نخونید و مهارت های جدید یاد نگیرید،کم کم تبدیل به یک آدمِ حوصله سر بر میشید و آدمای حوصله سر بر اصلا گزینه ی مناسبی برای در ارتباط بودن نیستن.حداقل برای من که اینطوره.

چرا کتاب جدیدم رو نمیاره این آقای پستچی؟

حرف دارم

اصلا مهم نیست چه زمانی کاری رو شروع میکنید.مهم اینه جوری شروع کنید که انگار خیلی وقته توی اون کار هستین.میشه توی یه مدت کم،اندازه ی کسی که چند ساله کاری رو برای سرگرمی انحام داده یاد بگیرید.حتی خیلی بیشتر.کافیه به دور و برتون نگاه کنید و ببینید چند هزااااار نفر ول معطلن! اون وقته که میفهمین هیچَم دیر نیست.هیچَم عقب نیستین.حالا خیلیام هستن وقتی میبینن عقب نیستن،بیشتر پنچر میشن و با خیال راحت به استراحت می پردازن :دی  خب عزیزِ من،اونوقت تو هم به جرگه ی ول معطل ها می پیوندی ها! باز که نشستی منو نگاه میکنی! دهه! به قول شاعر: تکون بده :دی

توی بعضی از کلاسا،بعضی از دانش آموزا یه جوری رفتار میکنن که انگار من بهشون گفتم بیاین کلاس!خب عزیز من،حوصله نداری نیا! :|

بعضی از آدمام هستن که حرف زدن از هیکل شما براشون حکم حرف زدن راجع به آب و هوا رو داره.یعنی به همون اندازه که آدم برای شروع یه مکالمه میگه هوا چقدر فلانه،اینام میگن وای چقدر لاغر/چاق شدی! خب به تو چه؟؟کمبود ویتامین من که گردن تو رو نمیگیره! غذای خونه ی شما رو هم که قرار نیست بخورم.دکتر تغذیه هم که نیستی.کلا به تووووو چههههه؟

به هرچی اعتقاد داشته باشین پیش میاد.این هم خوبه هم بد.خوبه چون خیلی خوب میشه اگه فکرای قشنگتون اتفاق بیفته.بده چون تو کله ی بعضیامون پر از اعتقاداتِ منفیه.

بله دیگه من برم جزوه ی هفته ی پیشم رو بنویسم که امروز باید هرجوری شده تموم کنم.

پاشید کاراتونُ بکنید ظهر شد.

خدافز.

لذت ابدی

من خیال پردازِ خیلی ماهری ام. اصلا عاشقِ بازیِ خیالم. بازیش اینطوریه که دراز میکشی و چشمات رو میبندی و بعد،هرچیزی که دلت میخواد رو تصور میکنی و از این دنیا رها میشی.وقتی دیگه خیلی حرفه ای بشی،با چشم های باز هم میتونی خیال پردازی کنی!یا وقتی یکی داره صحبت میکنه و تو حوصله ت از حرفاش سر رفته،میتونی تصور کنی؛هرچیزی که دلت میخواد رو.

مثلا من خیلی وقتا میرم پیشِ شیرا و پلنگا.یا خیلی وقتای دیگه میرم توی جنگل و از بین درختا و شبنمِ برگاش رد میشم،نور خورشید بهم میخوره و گرم میشم.حتی جاهای ترسناک هم میرم؛ولی معمولا قایم میشم تا کسی منو نبینه چون که میترسم خب!

معمولا ادما نمیفهمن بازیِ خیال چجوریه؛ولی من این کار رو خیلی خوب بلدم.برای همینم عاشقِ کتاب خوندنم ^^ چون میتونم شخصیت ها رو تصور کنم،جاهایی که میرن،احساساتی که دارن،همه و همه رو تصور میکنم و غرق لذت میشم.

ولی ادمای خیلی کمی هستن که میتونن این حسم رو درک کنن و من از کتابایی که خوندم براشون میگم.این یکم غمگینم میکنه.

ولی خب،اشکالی نداره.من از پس خیلی کارا تنهایی بر اومدم؛این یکی هم از هموناس.

کتابا واقعا بهترین دوستایِ همه ی زندگیِ منن.

الان دلم میخواد مامان و بابا رو ببوسم که از همون موقع که خیلی کوچولو بودم یا توی‌ دلِ مامان بودم،برام کتاب میخوندن.

این بهترین چیزِ زندگیمه.

امروز چون دو تا کتاب خوندم،روی ابرا بودم.روی ابرای پفکیییییی.

شب بخیر.

نصایح گندم

فقط برای چیزی تلاش کنید که امید داشته باشید بهش.

یعی مثلا اگر یک چیزی خراب شده،الکی براش تلاش نکنید؛چون به مرور هم سلامت روانتون رو از دست میدین و هم سلامت جسمتون رو.

 در ضمن،جایی تلاش کنید که متوجه تلاشتون بشن و قدردانتون باشه.(اگر نمیدونید،به پستی که درمورد قدردانی سخنرانی کردم مراجعه کنید)

خلاصه که همین.آفرین.