شنبه ی قشنگی رو داشتم.
اصن کلاً روزایی که کارای خونه رو انجام میدم و توی اشپزخونه میپلکم رو خیلی دوست دارم.خوش میگذره بهم :))
…
یه جمله ی قشنگ امروز شنیدم! یکی گفت «زندگی باید آدمو صبور کنه..»
…
انقدر نرفتم توییتر و توییت نزدم،امروز دایرکتم رو که دیدم،یه عالمه از دوستای توییتریم ازم پرسیده بودن کجایی و نگرانت شدیم. حوصله م نمیکشه.میرم یه چرخی میزنم و میام بیرون.بمونه برای روزای پی ام اس که غرقش بشم و غرغرامو توییت کنم :دی
…
عاشق آخرِ شبام. این که میشینم روی تختم،موهام رو شونه میکنم و دست و پام رو کرم میزنم و به لبم بالم لب و فلان و بیسار..همزمان هم پادکست گوش میدم و کم کم کتابم رو برمیدارم که بخونم. آخیش! خدایا شکرت.
…
عاشق اتاقمم..عاشق نور زرد و بوی خوبی که توی اتاقم میاد. باز هم آخیش و باز هم خدایا شکرت.
…
مامان خانوم جلی زنگ زد و وقتی داشت ماجرا رو تعریف میکرد،من و مامان هم همزمان زدیم زیر گریه..بابا هم چشماش اشکی شد. غمگینم و نگران. الهی که به خیر بگذره براشون. :(((((
…
اون شعری که توی وبلاگم نوشتم رو تا نصفه حفظ کردم،اما یک رباعی از خیام رو هم حفظ کردم که مینویسمش:
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر رهِ عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
خیلی قشنگه ها! میگه انقدر ننداز گردنِ دنیا و چرخِ گردون! اون خودش از تو بدبخت تره! والا..
…
خلاصه که همینا.