امشب متوجه شدم که هر چه در نواختن یک ساز میتونم توانمند باشم،به همون اندازه هم در کوک کردنش ناتوانم :دی دلیلش هم اینه که توی این زمینه خیلی بی حوصله ام!فقط نمیدونم چه اصراری دارم خودم دست به چکش بشم..
متاسفانه امشب،کالیمبا رو هم از دست دادیم دوستان.یه جوری کوکش رو نا کوک کردم که اصن شاهکاااار
حالا، یک سازِ در دست تعمیر و دو تا سازِ ناکوک دارم که بعد از ناکوک کردنشون،دیگه حوصله ی سر و کله زدن باهاشون رو ندارم.
فوق العاده س.
به به :دی
+من فرانسوی بلدم.
-سلام چی میشه؟
+بُن جو.
-منجوق؟
+بُن جو بابا بُن جو!
صحبت های بسیارجدیِ دو کودک ۷ ساله.
…
گُسَستَم =))))))))
صبح با بدبختی بیدار شدم.عین یه قورباغه ای که ماشین از روش رد شده و مثل لواشک،به آسفالت کف خیابون چسبیده،چسبیده بودم به تخت نازنینم که صدای آلارم گوشیم،عین یه پاندولِ سنگین،خورد توی صورتم. و فکر کردین چی؟بله! پاشدم و به شاهنامه ی کنار تختم،خیلی نگون بختانه نگاه کردم و با خودم فکر کردم خب! الان دیشب تا ساعت ۲/۳۰ بیدار موندی و سرنوشت پسران فریدون رو خوندی،حالا کدومشون دستگیرت میشن؟ فریدون؟یا پسرانَش؟ :دی
قول میدم امشب زود بخوابم.
قول!
قول واقعی…
منِ کوچولو در جاده و سفر ها،با غر و گریه رو به بابا:
+اگر میخوای شجریان بذاری،حداقل شاد بذار.
منظور وِی،تصنیف بود :))) مثلا ز دست محبوب و از غمِ عشقِ تو ای صنم و فلان.
…..
منِ ۲۷ ساله همه ی امروز،به دنبال آواز ها بودم و تازه باهاشون همخوانی هم میکردم!
…..
هیچی دیگه :)
همین.
شب بخیر.
متاسفم که اینو میگم..ولی یه عالمه از جامعه ی روانشناسانِ ایرانی،نه تنها بی سواد و خُل هستند،بلکه بسیار پولکی و فاقدِ همدلی میباشند! دکّون باز کردن.
حال ادم بهم میخوره.
خدایا..من هیچوقت شبیهشون نشم.لطفاااااا.