Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

بچه های بی گناه

من رو بچه ها خیلی حساسم. خیلی! در این که تو خیابون همش چشمم بهشونه. حتی شده مامانه جلو ویترین بمونه بچهه واسه خودش بره من رفتم صداش کردم گفتم رو پیش مامانت. همیشه وقتی یه بچه تنها می بینم می پرسم مامانت کجاست؟ هنوز می بینم بچه ها تنها تو کوچه ن. توروخدا مواظب همه  ی بچه ها باشیم. خیلی بی دفاعن. زورشون حتی نمی رسه یه چیپس رو باز کنن چه برسه به اینکه از خودشون دفاع کنن... همش یاد دانش اموزای کوچولوم می افتم و ناراحت می شم. چجوری دلشون میاد این کوچولوهارو..؟ چجوری؟ 

جانِ جانم

امروز رفتیم دویدیم.

من بعد از 1 سال ندویدن،امروز 2 کیلومتر رو دویدم.احسان خیلی مرد خوبیه و خیلی همراهیم کرد امروز.باورم نمیشه که دوتا بچه داره!انقدر هم بچه هاش ناز و قشنگن.

بعدشم هندونه خوردیم

امروز کلاس سماع عالی تر از همیشه بود.حس خیلی خیلی خیلی خیلی عجیبی رو تجربه کردم.توی سجده ی آخر،نفهمیدم چی شد ولی هق هق گریه کردم.

امروز،یکی از بهترین روزای زندگی من بود.

خدای من. خدای عزیز و خوبِ من..

قبل از انجام هر کاری،همه چیز رو میسپارم به دست خودت.هر تصمیمی تو بگیری،یعنی خیر. میدونم که خوب ترین ها رو میخوای برام.

خیلی دوستت دارم.

شکر و الهی شکر.

شب بخیر.

سست عنصر

فردا قراره با بچه ها بریم بدویم..

همین نیم ساعت پیش راضیم کردن.درواقع گولم زدن!

با چی؟ با هندونه اخه دیروزبچه هااز عشق من به آب هندونه با خبر شدن،بعد  هر جا کم میاوردم میگفتن گُلی به پایین رسیدن فکر کن؛به این که قراره آب هندونه بخوری

امشب هم گفتم فردا نمیام چون بعدش کلاس دارم..اما محمد یه ویدیو از خودش فرستاد و گفت قابل توجه بعضیا،هرکسی که فردا بیاد جایزه ش هندونه س. هیچی دیگه..من هم با یه هندونه گول خوردم و گفتم میام

حالا باید کم کم جمع و جور کنم و تا 11 نهایتا بخوابم چون صبح باید 4 بیدار بشم.

خدایا شکرت.

شب بخیر.

بامزه

فردا قراره بریم کوه..من هیچکدوم از بچه ها رو نمیشناسم؛اما خیلی ذوق دارم که باهاشون اشنا بشم.امیدوارم این بار قله رو بزنم دیگه.بگو ایشالا ^^

حالا از شانس،امشب پریود شدم :دی

ولی فردا به امید خدا میرم و کلی هم خوش میگذره.

راستی کوله ی کوه هم خریدم. از برند خوب و محبوبم،دیوتر جون :))))

دیگه این که همین ^^

اخیش

امروز یکی از بهترین روزای عمرم بود.

خونه ی مادرجون هم خیلی خوش گذشت.

دعا کنین مجوز برامون جور بشه و بتونم اولین هدفم در راه رسیدن به اون هدف گندهه رو تیک بزنم.

چقدر وبلاگمو دوسش دارم.این که هیچکسی که منو از نزدیک بشناسه اینجا رو بلد نیست و اینجا رو هیچ کس از اونایی که منم میشناسن نمیخونن،بهم احساس امنیت میده.

دیگه چی؟

دیگه این که فردا هم ۶ باید بیدار بشم و یه عالمه کار دارم.

شب بخیر.

خدا جونم شکر شکر شکر.ماچ.