Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

آمین

تنها به یک دلیل دارم اینطوری درس میخونم.

اونم همون هدفیه که توی ذهنم دارم و این رو هیچکسی نمیدونه که چیه.

خدایا..کمکم کن که بهش برسم همین امسال :( میدونی که چقدر از تهه دلم میخوامش.

الف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چه گیری افتادیم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مرض

من دارم از دست این پسر و کاراش دیوانه میشم واقعا!

تکلیفش رو مشخص نمیکنه! یه ذره هست،یه ذره نیست..

منم که حوصله ی این موش و گربه بازیا رو ندارم،بیخیالش شدم.

ایش.

زانوم درد میکنه و کلافه ام.

شب بخیر اصن.

کوفت.

ویردو

دیشب دوباره اداپتورم از دستم افتاد! یکی نیست به من بگه دختر مریضی که با خودت اینور و اونور میبریش؟مشکل که نداره باتری گوشیت! وا بده دیگه..

حالا امیدوارم این یکی سالم بمونه چون دیگه پول ندارم اصلش رو بگیرم :)))

هنوز حقوقم رو نریختن.

موهام انقدر خوشگل شده که هرکی منو دید،تاکید میکنم هرکی منو دید،منشن کرد که چقدر ناز شدی!

رضا داره میاد ایران این هفته.بهم گفت یه عالمه سوپرایز برات دارم.خدایا..من خجالت میکشم اینطوری واقعا.

دروغ نگم یکم  تهه دلم غنج میره از این که اینطوری بهم توجه میکنه؛ولی واقعیت رو هم بهش گفتم که ما نمیتونیم با هم باشیم.اما اون اینطوریه که تو بذار از نزدیک همدیگه رو ببینیم،تو نظرت عوض میشه! نمیدونم چه اصراری داره.

جنتل خان واقعا کلافه م کرده و تصمیم گرفتم دیگه بهش اهمیت ندم.نمیشه که اینطوری! من حوصله ندارم و دلمم نمیخواد صبر کنم اینطوری.بی مزه.

بچه ها اصرار دارن یکشنبه باهاشون برم. علی میگه میام دنبالت، اقای الف میگه میام دنبالت و احسان هم میگه میام دنبالت که رانندگی نکنی زانوت درد بگیره دوباره. یکشنبه میخوام از شب قبل،اب هندونه بگیرم ببرم برای بچه ها.به محمد گفتم اینسری تو چیزی نگیر من میگیرم.

وای شت!

دوباره وارد یه دوره ای از زندگیم شدم که دوستام همه دارن پسر میشن و دخترا یکی دوتا بیشتر نیستن…قبلا هم یه مدت اینطوری بودم.

عجیبه این زندگی!!

از فردا دوباره درس خوندن رو شروع میکنم.به صورت خیلی جدی و محکم.

زانوم درد میکنه :( ناراحتم و غصه دارم بابتش. فیزیوتراپم گفت که یکم التهاب هم داره. نمیدونم،نمیخوام غر بزنم..مطمئنم حکمتی پشتشه.مطمئنم دلیلی داره. میدونم که خدای من،قبل از این که دردی رو بده،صبرش رو قبلش داده.

امیدوارم که به خیر بگذره و بتونم دوباره بدوم و برم کوه.

خلاصه که همین.

شکر و الهی شکر.

شب بخیر.