امشب،حس و حالِ مناجاتِ شبانه اومد سراغم.
دوباره غرقِ اشک شدم و صداش کردم.باهاش حرف زدم و اروم شدم.
حس و حال عجیبیه که برای دومین بار تجربه ش میکنم.
چند روزه که درس نمیخونم و از برنامه م عقب میفتم که این کلافه م میکنه.نباید بینش وقفه بندازم.
امروز پارچه خریدم و بردم دادم به مامانِ ریحون که برام کت و شلوار رسمی بدوزه.برای شغلِ جدید،لازمش دارم. کفشم رو هم که خریدم.برای اولین بار چرم خریدم!مجبور شدم؛چون استادم گفته که چه تیپی بزنیم و حتما هم باید رسمی باشیم.یه عالمه پول کفش رو دادم.اما خب چون قراره طولانی مدت پام باشه،خیلی راحته.
فردا باید ۵/۴۵ بیدار بشم.
تنها نگرانیم اینه که خواب بمونم.
الان کا دارم فکر میکنم،میبینم که موز هم نداریم با اوتمیلم بخورم! اما خداکنه از اون توت سیاه ها توی یخچال مونده باشه تا با اون اوتمیلم رو بخورم.
کاشکی بازم همت کنم و بیدار بشم.مطمئنم فردا روز فوق العاده ای میشه اگر که ۵/۴۵ بیدار بشم.
دعا کنین خواب نمونم.
باشه؟
دوستون دارم و بوس.
شب بخیر.