من اگه یه روزی خدا رو ببینم،حتما ازش میپرسم که چرا افسار زن ها رو دادی دست چهارتا هورمونِ عوضی؟اونم هر ماه!اونم یک هفته قبل از فرو ریختنِ دیواره ی مذکور!
امروز که توی اتوبان داشتم برمیگشتم،یه گربهه بهش ماشین زده بود و مرده بود.تا برسم خونه،برای اون گریه کردم.
وقتی که پی ام اس باشم،گوشه گیر تر از همیشه میشم.بی حوصله،بد خلق و خیلی شکننده تر از همیشه.میشم مثل یه بچه کوچولویی که رفته نشسته پشتِ پرده.مچاله میشم.درست مثل نوزادی که توی شکم مامانشه. اونوقت آدما اینو نمیبینن که.همش فکر میکنن من براشون قیافه گرفتم یا دلم نمیخواد باهاشون حرف بزنم. ولی واقعیت اینه که خودم خیلی اذیت میشم از این موضوع :(
خیلی غمگینم و یه عالمه احساسات بد دارم.
الان اگه اهنگ بودم،این اهنگ بودم:
Tabula Rasa-April rain
اومدم برای چکاپ پلاک ثابتِ ارتودنسیم.
ارتودنسی..اَه. این بلای خانمان سوز! چه خوب که تموم شد.همیشه ی خدا دهنم زخم بود.
بعد از مدرسه مستقیم اومدم.بدو بدو رفتم توی دستشویی و مسواک زدم.خب زشت بود اینهمه چیز میز از صبح خوردم،بعد با همون دهن بگم اَاَاَ..و دکتر محتویات دندونام رو ببینه :دی فقط نمیدونم چرا خمیر دندونم این مزه ی بد رو میداد!دهنم مزه ی گوگرد میده..البته گوگرد رو تاحالا مزه مزه نکردم ولی فکر میکنم مزه ی اون رو بده.
این خانومه که دستیار دکتره،خیلی دافه! یعنی دافِ واقعیه. از ایناس که پیکر تراشی کرده،چونه ش رو نمیدونم چیکار کرده،گونه ش رو هم همینطور و لبش رو فیلر زده(فقط فیلر رو بلد بودم :دی )دماغش رو عمل کرده و کوچولوئه،مژه گذاشته و ابروهاش رو نمیدونم چیکار کرده.اسمش رو بلد نیستم.تقریبا میتونم بگم که کوبیده از نو ساخته :دی
خب موضوع اینه که وقتی باهات صحبت میکنه،رفتار خیلی جذابی داره!اما وقتی یکم توی صورتش خیره میشی،میترسی.یعنی من که میترسم حداقل.اخه معلومه هیچیش مال خودش نیست؛همش با خودم میگم وای اگر این یهویی تبدیل بشه به خود واقعیش چی؟یعنی چه شکلیه؟یعنی چه جوریه؟
میگم حالا اینهمه درد و اینا رو چجوری تحمل میکنن؟
اونش به کنار..چه حوصله ای دارن که انقدر وقت صرف میکنن.
ولوم کن عاااااامو!
پسر من واقعا مثل گربه هام! یه گربه ی بد قلق..
مثلا الان متوجه شدم که هنوزم این عادت با من هست و تا کسی رو از نزدیک نبینم و باهاش هم صحبت نشم،اون چه که واقعا هستم رو نشونش نمیدم و هی دلم میخواد برم از دور روی یه بلندی بشینم و تماشا کنمش تا اخلاقاش دستم بیاد! تازه احتمالا دمم رو هم تکون بدم..میدونی؟یه جورایی میرم توی حالت دفاعی!یعنی یه جورایی خجالت هم همراهشه! اه نمیدونم چطوری توصیفش کنم.
من فکر میکردم دیگه اینطوری نیستم!ولی هستم انگاری. آخی..کوچولو :))))
….
دو روز دیگه میریم کمپ و من خیلی خوشحالم. دلم برای درختا تنگ شده.
درختای توی جنگل منظورمه.میخوام بغلشون کنم.البته که جک و جونور هاش میره توی جونم،ولی خب..همینه دیگه :)
….
دو قرن سکوت رو دارم میخونم و همش ذوق میکنم.ذوق زیااااد! البته ویراستارش خیلی افتضاح بوده و خوانشش رو برام سخت کرده.ولی خیلی کیف میده خوندنش.
….
الان هم دلم برای شاگردام تنگ شده هم دوست ندارم تعطیلات تموم بشه.
….
روزا کش میان م من عاشقشونم.
….
میرم کتابم رو بخونم.
…
دو نوع آدم آروم وجود داره
نوع اول: آدم آرومی که بیشتر باعث می شه دق کنی. چون بیخیاله. مثلا اگه یه بحثی پیش بیاد یا اتفاقی بیفته این آدم فقط وایمیسته نگات می کنه. گوش می ده ولی عکس العملی نداره. چه بسا یه لبخند هم گوشه ی لبشه و آخرشم کار خودشو می کنه. این آدما آینه ی دق هستن.
نوع دوم آدم آرومیه که خیلی اهمیت میده ولی عصبی نمی شه. گوش می ده. آرومت می کنه. بهت می فهمونه که براش مهمی و سعی میکنه در نهایت آرامشش رو بهتون انتقال بده. این آدما عزیز دلن.
براتون یه همراه از نوع دوم آرزو می کنم
امروز شاگرد کوچولوی 8 ساله م،شیرکاکائوش ریخت روی گوشیم.بخاطر این که بدنه ی شیرکاکائو رو خیلی فشار داده بود و وقتی گذاشتش روی میز، یهویی تپلی شد بدنه ش و مثل دوغ گازدار،محتویاتش ریخت بیرون.برگشت با یه ترس زیاد نگاهم کرد و گفت تیچر ببخشید و هول شده بود. بهش گفتم عه امیرحسین!چه اشکالی داره..ریخت دیگه.بیا پاکش کنیم با هم.بچه ی کوچولویِ من باورش نمیشد که من انقدر با ارامش اینو گفتم.بعد دستمال اوردم پاکش کردیم و من یه عالمه خندیدم.جدی میخندیدما!هی میگفتم مثل دوغ آبعلی ریخت بیرون..هرهرهر..بعد اونم از خنده ی من خنده ش گرفت و گفت تیچر واقعا نمیخواستی دعوام کنی؟گفتم معلومه که نه!چرا دعوات کنم؟اصلا بیا دوباره فشارش بدیم..و یه عالمه خندیدیم و آخر کلاس گفت تیچر خیلی امروز خوش گذشت :))))))
دلم براش مچاله شد.مطمئنم که توی خونه،بخاطر اتفاقات اینطوری،دعواش میکنن. :(