Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

از این در و اون در

هوا پاییزی شده.

قبلا پاییز رو دوست نداشتم.خیلی زیاد غمگینم میکرد.الان یه دو سه سالی میشه که واقعا پاییز رو هم دوست دارم.راستیا!من همه  ی فصل ها رو دوست دارم نه فقط پاییز رو.

از طرفی هم بعدش کریسمس میشه و من عاشقِ وایبِ کریسمس هستم.حتی دوست دارم یه درخت کوچولو توی خونمون بذارم.هر بار اومدم این کار رو بکنم یه چیزی شد که نشد!شاید امسال این کار رو بکنم..

الان پسر گشنگم کارش تموم شده؛پنج شنبه ها 1:30 تموم میشن.بهش مسیج دادم و خسته نباشید گفتم ^^ چی مهم تر و دلنشین تر این توجه های ریز ریز و کوچولو کوچولو میتونه باشه آخه؟

دیشب حرف زدیم.البته دق دادم تا حرف بزنما :)))))))) ولی خب..حالا شب میام ازش مینویسم.

خیلی دلم میخواد برم کتابخونه ثبت نام کنم و کتاب قرض بگیرم و صبح ها هم برم اونجا درس بخونم.ولی نمیدونم چرا این کار رو نمیکنم!این موضوع پنج شنبه ها هم به ذهنم میرسه و هیچ کاری از ساعت 12 به بعد از دستم بر نمیاد کاشکی شنبه ماتحت مبارک رو جمع کنم و برم ثبت نام کنم.

دیگه خلاصه همین.

حالا بعد میام یسری چیزایی رو مینویسم.

بسی رنج بردم!

خب!

جونم برات بگه که از اشتباهاتِ عمده ای که آدما میکنن، overshare کردنِ همه چیز،با ادم های اشتباهیه!

حالا اون آدم میتونه دوست باشه،مادر باشه،برادر باشه،همکار باشه یا هرکسی..کلا overshare کردن باعث بدبختی آدم میشه.

حالا شاید بپرسی چرا اون بالا نگفتم پارتنر؟چون پارتنر از نظر من تنها کسیه که میتونی و باید overshare کنی اصن باهاش همه چیو.

خلاصه که فرزندانِ من!

خودتون رو به f*ck ندید و با هر آدمی،تا یه حدی دیتا رد و بدل کنید که دلتون نشکنه.

بله من این مو ها رو توی آسیاب سفید نکردما

پریود صگی

من هم مثل همه ی زن های دیگه،درد پریود رو هر ماه متحمل میشم.اما نه به اون شدتی که بیفتم روی تخت و یک روزم هدر بره.

دیروز پریود شدم و دیشب از شدت درد از خواب پریدم و چشمام سیاهی میرفتن.یعنی واقعا سیاهی میرفتنا!احساس میکردم نفسم داره بند میاد و ممکنه بمیرم.به زور خودم رو رسوندم به اشپزخونه و کورمال کورمال یه قرص پیدا کردم و خوردم. اومدم دورسِ بابا رو روی لباسای دیگه م پوشیدم و یه شلوار دیگه هم روی شلوارم پوشیدم و جوراب هم پام کردم.با بدبختی و کلی فحش،یه پتوی دیگه از کمد دیواریِ اتاقم بیرون آوردم و پیچوندمش دور خودم و دوباره رفتم زیر پتوی خودم و انقدر از درد نالیدم تا خوابم برد.

به طرز عجیبی درد دارم!دو طرف پهلو هام رو انگاری محکم دارن فشار میدن.

خلاصه که بدترین پریود همه ی عمرم رو دارم تجربه میکنم!
امروز آواتار رو دیدم؛همون قسمتِ اولش رو.همون سال سی دیش رو خریده بودم ولی هیچوقت برام جذاب نبود و ندیده بودمش.ولی وای!خیلی دوسش داشتم و همش با خودم میگفتم من چرا اینو زودتر ندیدم..خیلی هیجان انگیز و شگفت انگیز بود برام واقعا!باعث میشد از دنیای واقعی و مزخرفِ آدما دور بشم و این حالم رو بهتر میکنه.

دور و برِ تختم پر از آت و آشغال چیپس و پفیلا  و پوست پسته!پوست شکلات،ظرف حلیمی که صبح خوردم و خیلی چیزای دیگه س..

هنوز از شمال برگشتم و حموم نرفتم و این داره کلافه م میکنه.

باید پاشم هرجوری شده یه صفایی به این اتاق بدم!اینطوری نمیشه.

دلم تنگ شده ها برای اینجا نوشتن :)

ساعت ۵/۳۰ باید بیدار بشم و ۶ باید راه بیفتم..

هنوز چند تا وسیله م هست که برنداشتم.

همش ذهنم درگیره؛

رحمِ عزیزم..رحمِ گل و قشنگم.

میشه این ماه هم همون تاریخِ ۸ ام رو پریود بشیم؟؟

میشه پلییییز؟میشه این ماه هم خانوم باشی و جیگر باشی؟

کاشکی خوابم ببره.

چقدر حرف دارم برای گفتن و چقدر دلتنگتونم.

دعا کنین همون ۸ ام پریود بشم :))))

شب بخیر.