امروز به یکی از آرزوهای همه ی زندگیم رسیدم.اولش بدون این که متوجه بشم،از چشمام اشک میومد و من داشتم گریه میکردم.این گریه از سر شوق بود؛از قلبم میومد.توی دلم پر از شکوفه های صورتی و سفید شده بود.هنوزم همین حس رو دارم.
از این به بعد همیشه این حس رو دارم.
امروز رسیدم به همه ی چیزی 13 سال بود میخواستمش.امروز رسیدم به اون چیزی که همه ی غایتِ من در اون نهفته س .
عزیزترینم من رو دعوت کرد.سماع.سماعِ جانم..
میدونستم که این کار رو میکنه بالاخره.
من خیلی خوشبختم.
شاکرم.
شاکرم.
شاکرم.