Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

خسته

خیلی تنهام...

تنها تر از همیشه.. تنها تر از هر وقتی..

دلم میخواد سرش داد بزنم..زار بزنم و بهش بگم که دلم چقدر درد داره توش..دلم میخواد بهش بگم که هیچوقت حمایتم نکرد..هیچوقت باورم نداشت؛همیشه من بودم که تظاهر کردم..تظاهر کردم که چقدر خوبه،چقدر کنارمه،چقدر هوامو داره همه جوره...

ولی هیچوقت اینطوری نبود..

من همیشه تنها بودم. خودم بودم و خودم.همیشه زور زدم که خودمو ثابت کنم.

همیشه ناکافی بودم..همیشه هر کاری کردم کم بود.همیشه خوب نبودم و باید بهتر میبودم..

همیشه باید میدویدم برای خوشحالیش..همیشه باید میترسیدم از واکنشش..از این که یه وقت ناراحت نشه..

احساس میکنم دیگه دوسش ندارم. خودش هم اینو فهمیده و امروز بهم گفت چرا همش با من دعوا داری..دوسش دارم هنوز،اما کم.خیلی کم. کم تر از هر وقتِ دیگه ای..

دلم میخواد برم یه جایی که نبینمش..دیر به دیر باهاش ارتباط داشته باشم..حرفاشو نشنوم و مجبور به تحمل نشم.

خسته شدم از تظاهر..خسته شدم از قوی بودن..خسته شدم..خسته شدم از دویدن و نرسیدن.خسته شدم از خواهش کردن..خسته شدم از اثبات خودم..خسته شدم..خیلی خسته..

دلم نمیخواد درد روی دلم رو به هیچ کسی بگم..به هیچ کسی.

هیچ وقت تا این حد نا امید،تنها و غریب نبودم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد