انقدر برام امنه که کودک درونم،بدون ترس و واهمه،پیشش شیطنت میکنه و رهاست.
خودمم پیشش.خودِ خودمم..بدون هیچ سانسوری.
امشب همینطوری که موهام رو از صورتم کنار میزد،خیره شد به چشمام،عمیق نگاهم کرد و گفت تو چرا انقدر دلنشینی گلی؟ یا یه جای دیگه،بازم وقتی به چشمام عمیق نگاه میکرد،بهم گفت قشنگی تو..قشنگ. :)))))))
رنگ چشماش رو دوست دارم.مهربونیِ توی نگاهش رو خیلی بیشتر..
خیلی حواسش بهم هست..موقع رانندگی،موقع غذا خوردن،همه چی کلا..
امشب قضیه ی «الف» و این که چقدر از کارش و رفتارش ناراحت شدم بهش گفتم.اینطوری دلم اروم تره.دوست ندارم چیزی رو ازش قایم بکنم.
خیلی خوشحالم که هست..
آرومم
راضی ام و خوشبختم.
خدای من..
خدای خوب و عزیز من..
شکرت و الهی شکرت.