امشب ویدیو کال کردیم.یعنی خودش با من ویدیو کال کرد. :))))
سه تار زد برام و قرار شد دوباره کلاساش رو شروع کنه. بهم گفت به انگیزه نیاز داشتم :))))))
صحبت از شعر و حفظ کردن شعر شد، رفتم حافظ اوردم و یه نیت کردیم و کتاب رو باز کردم،این غزل قشنگ اومد:
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نَکَنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
بیت اولش رو امشب حفظ کردیم.هر شب یه بیت :)
فردا میریم ایونتِ دوستش.
وقتی داشتیم برنامه ریزی میکردیم،حواسش به استراحتِ منم بود.گفت خب بعد از کلاسات،یه استراحتی بکن،یه ساعت بعدش راه بیفت. دلم پر از شکوفه میشه که اینطوری حواسش بهم هست.
خلاصه که همینا.
خدایا..
میدونم که هوامُ داری..میدونم که مراقبمی..میدونم که خیر میخوای برام.میسپارم به خودت.
شکر و الهی شکر.