این که یک ماه باید صبر کنم باعث میشه حوصله م سر بره.ولی خب اوکیه.
سرما خوردم و صدام خنده دار شده.البته بماند که دوباره مجبور شدم پنی سیلین(کوفتی ترین آمپول دنیا) رو بزنم تا چرک گلوم خوب بشه.دکترم گفت لوزه های بسیار حساسی داری و از این به بعد هر شب،بعد از این که مسواک زدی،حتما آب نمک قرقره بکن کلا.
مدل ناخونام رو امروز خیلی یهویی عوض کردم ؛تیز و بلند،با یه رنگی که بین زرشکی تیره و بنفشه.حتما میدونین که از زرشکی روشن متنفرم؟مخصوصا اونایی که به قرمز میزنه و لباسای چرم هم اون رنگ رو زیاد دارن.اه اه.از هیچ رنگی اینهمه بدم نمیاد واقعا!
کاشکی زودتر جمعه بشه. ولی خب،یاد گرفتم که در لحظه زندگی کنم.شتاب نکنم که هیچ جا هیچ خبری نیست.
شاگردم کوچولوئه؛7 سالشه و اسمش هست کارِن. امروز صداش زدم سرکلاس،گفت جانم؟ مثل یه مردِ گنده این کلمه رو ادا کرد.خنده م میگیره از حالتاش.خیلی بامزه س.البته خیلی هم مرتب و خوش بوئه!مامانش رو هنوز ندیدم،ولی حدس میزنم خانومِ مرتبی باشه.
حالم به طرز عجیبی خوبه و حتی این بار از این که حالم انقدر خوبه نمیترسم.
فقط تنها مشکلی که هست اینه که به پول بیشتری نیاز دارم.یعنی خداروشکر درآمدم بیشتر شده الان؛ولی این اونی نیست که من میخوام.
میخوام اونقدر پول در بیارم که راحت سفر کنم؛رها باشم و هی از این ور برم اون ور و با فرهنگ های مختلف،زبان های مختلف،غذاهای مختلف و دنیاهای مختلف آشنا بشم.ولی نمیدونم دیگه چجوری! نه راه پول درآوردنه رو میدونم و نه بقیه ی سوالای توی ذهنم رو.
فعلا که دارم یه زبان جدید یاد میگیرم و به نظرم خیلی شیرینه.البته به نظر بقیه سخته!ولی من دوسش دارم.آلمانی نیست.نپرسین چه زبانیه چون نمیخوام بگم؛باشه؟
بعدشم از اینهمه استعدادم توی یاد گرفتنِ زبان های مختلف واقعا گاهی حیرت زده میشم! جدی استعدادم خیلی خوبه توی این زمینه
خلاصه که همین.
کاشکی فردا پالتوی جدید و خوووش رنگ و خوشگلم برسه.
چرا از اونجایی که برای یه کاری ثبت نام کرده بودم بهم زنگ نزدن پس؟کاشکی من رو قبول کنن. آخ..آرزوی همه ی زندگیم. ولی میدونم که یه جنگ توی خونه خواهم داشت.
شب بخیر.