دلم نمیخواد درمورد خودم با کسی حرف بزنم.
اصلا دلم میخواد حرف نزنم.
دلم میخواد دراز بکشم و به اون قسمت از کمدم نگاه کنم یه گوشه ش ترک خورده.نگاه کردن به اون قسمت باعث میشه به هیچی فکر نکنم.
از دست بابا خیلی ناراحتم چون دو روزه منو مسخره ی حودش کرده!هی میخوام برم سنتورم رو بگیرم هی میگه نه من میرم میگیرم.خب برو دیگه!هی یادت میره…
دلم میخواد خودمو خاموش کنم.
ناراحتم؛خیلی.
از آیینه بپرس نام نجات دهنده ات را..
خیلی به جا و به موقع بود آقای کاف