تقریبا هفته ی پیش همچین موقع هایی بود که اشک میریختم..برای دوستی و رفاقتی که از دست رفته میدیدمش.
اما امروز،از اون روز گذشته و من هنوز زنده ام.
میدونی؟
هر از گاهی پیش میاد دورانِ بی-دوستی. ولی بعد،آدمی بهتر،آدمی درست تر و آدمی مناسب تر رو ملاقات میکنی و میبینی که از دست دادن ها همچین بد هم نبوده.
دروغ نمیگم،راستش همچنان بابت اون دوستیِ از دست رفته،محزونم. اما من وقت ندارم و اصلا دلم هم نمیخواد که برای آدمهایی که بچه بازی درمیارن،آدمهایی که قدر ناشناس هستن و آدمهایی که توقع زیادی از دیگران دارن،نه وقتم رو خرج کنم و نه احساسم رو.
این روزها درگیر کاری مهم تر از باقیِ چیز ها توی زندگیمم.کاری که باید امسال به سرانجام برسونمش و کاری که حتی شبها هم خوابش رو میبینم.
خدایِ من..
بخواه برام که امسال،برسم به اونچه که در دل و در تک تک سلولهام رسوخ کرده.
تو بخواه.چون خیر،هرآنچه تو میخواهی ست.
شکر و الهی شکر.