Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

اخیش

امروز یکی از بهترین روزای عمرم بود.

خونه ی مادرجون هم خیلی خوش گذشت.

دعا کنین مجوز برامون جور بشه و بتونم اولین هدفم در راه رسیدن به اون هدف گندهه رو تیک بزنم.

چقدر وبلاگمو دوسش دارم.این که هیچکسی که منو از نزدیک بشناسه اینجا رو بلد نیست و اینجا رو هیچ کس از اونایی که منم میشناسن نمیخونن،بهم احساس امنیت میده.

دیگه چی؟

دیگه این که فردا هم ۶ باید بیدار بشم و یه عالمه کار دارم.

شب بخیر.

خدا جونم شکر شکر شکر.ماچ.

هورا

صبح شده و من نه تنها خواب نموندم،بلکه با لبخند نشستم دارم قهوه م رو میخورم و خیلی خوشحالم.مرسی خدا جونم.

مامان رو بیدار نکردم.چون سرش رو بسته بود،پس این یعنی سردرد داره :(((((

کاشکی یه روز ۴۸ ساعت بود

صبح ها زودتر از همیشه بیدار میشم و شب ها دیر تر از همیشه میخوابم.

از همون اولِ روز شروع میکنم به دویدن.

خوشحالم که دیگه قهوه خوردن باعث روانی شدنم نمیشه.یادته چجوری میشدم؟ضربان قلب بالا،تحریک پذیر و خشمگین..

دیگه آهنگ های غمگین رو میتونم گوش بدم بدون این که گریه م بگیره و میتونم ازشون لذت ببرم! حالا خیلی بیشتر از قبل علیرضا قربانی عزیزم رو دوسش دارم.

رضا دوستِ خوبیه.بهش گفتم نمیشه ما همینطوری دوست بمونیم و تو انقدر نخوای قضیه رو عاطفیش کنی؟توی وویسش خندید و گفت گُلی از دستِ تو!کلاً همه ی کارات جالبه..(خنده هاش واقعا قشنگه،البته صدای گرم و قشنگی هم داره) بعد ازم پرسید تاحالا عاشق شدی؟گفتم اره..گفت چند بار؟گفتم یه بار.. گفت نمیخوای دوباره تجربه ش کنی؟ جوابی که بهش دادم رو یادم نیست..ولی میدونم که این روزا اخرین چیزی که میاد توی ذهنم،اینه که یکی دیگه رو وارد زندگیم بکنم. این روزا اصلا وقتِ فکر کردن به هیچ چیزی جز هدفم رو ندارم.حتی وقت ندارم اتاقم رو مرتب کنم و جارو بکشم! این هفته دیدم که مامان همه ی این کارارو برام کرده و وقتی وارد اتاقم شدم،انقدر انرژی گرفتم که سریع لباسام رو عوض کردم و مستقیم رفتم پشتِ میزم.

تپلی شدم. از همیشه تپلی تر.خیلی بهم میاد.هرکس منو میبینه میگه چقدر خوب شدی! راستش خودمم خوشحالم،چون صورتم دوباره جون گرفته،اما دوباره شکمم قلقلی شده؛چون وقت ندارم تمرین کنم.یه ماهه باشگاه نرفتم و فکر کردن به این موضوع عصبانیم میکنه. عوضش از فردا صبح ها میرم میدوم و برنامه ی جمعه ها هم که ایشالا از این هفته دوباره سر جاشه.

راه رسیدن یه هدفم سخت و پر پیچ و خمه. اما کفشایی که پوشیدم،کفشای آهنی هستن و مطمئنم خدا توی این راه بهم خیلی کمک میکنه.چون از اول و شروعِ مسیرم،همه چیز رو سپردم دست خودش و میدونم که هرچی خیر باشه رو سر راهم قرار میده.

خلاصه که اینجوری.

صبح باید ۶ بیدار بشم.

واااای نکنه خواب بمونم؟

شب بخیر.

امروز که گوگل رو باز کردم،بهم گفت: 

inhale love , exhale gratitude 

بیسیارم زیبا و نایس ^^

منتظرم مراجعم آنلاین بشه تا جلسه رو شروع کنم.

خدایا..به امیدِ خودت شروع میکنم هربار هر جلسه ای و هر کاری رو