Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

امروز

کلاسام بالاخره تموم شدن.

چون دیشب ساعت 3 خوابیدم و صبح ساعت 9 بیدار شدم،همه ی روز رو کسل و خسته بودم.

شاگردم "خورشید"،امروز گفت که سه ماه دیگه میرن کانادا.آه دلم براش واقعا تنگ میشه.این بچه و خانواده ش،مورد علاقه یِ منن.واقعا همه چیشون به جا و درسته.خونشون خیلی قشنگه.مامان و باباش خیلی قشنگن و خودش هم علاوه بر این که خیلی قشنگه،خیلی خوش رفتار و مهربونه.اصلا شبیه بچه های بدجنس ایرانی نیست.خب راستش به نظر من،ایرانیا مهربون نیستن.مخصوصا بچه هاش!اما این بچه بی دریغ محبت میکنه،همیشه چیزای قشنگ رو از استایلم یا وسایلم میبینه و بهم میگه که چقدر قشنگه!خیلی خلاق و خوبه،برام پیانو میزنه،شادی میکنه و اصلا هم سخت نمیگیره.یعنی یه بار اومدم کتابچه ش رو براش ببرم،گوشه ش پاره شد!گفتم وای الان گریه میکنه.یهویی خندید و گفت اشکالی نداره تیچر،پیش میاد بهرحال!فقط یه موضوعی که حس میکنم اینه که مامانش انگاری یکم حالش خوب نیست.یه حالتی مثل افسردگی شاید.نمیدونم.بهرحال که "خورشید" و خانواده ش رو خیلی دوست دارم.باباش هم خیلی جنتلمنه و مامانش هم خیلی با شخصیته!

امروز با یه شاگرد چینی کلاس داشتم که دفعه ی قبل چون اینترنتم ضعیف بود،شاکی شده بود و گفته بود دیگه نمیخوام با این تیچر ادامه بدم.ولی امروز که نتم خوب بود(خداااااااااااااااااروشکر) و با هم بازی کردیم و درمورد حیوونا حرف زدیم،خیلی از من خوشش اومده بود.تا این جا دوتا از کلاسام ثابت شدن.

امروز بین کلاسام شرلوک هولمز خوندم.به خودم قول دادم این هفته تمومش کنم.بعدش کتاب جدید و عزیزم رو شروع میکنم.

هنوز یه عالمه از جزوه های دوره ی رشد رو ننوشتم و ندیدم.این هفته باید انجامشون بدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد