Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

لاو لاو لاو

بنی روی یکی از مبلا،مست و خمار نشسته و همزمان که چرت میزنه،حواسش به همه هم هست.

.

مامان توی اشپزخونه ست و داره ظرفا رو میشوره.

.

بابا داره کباب ها رو به سیخ میکشه و همزمان درمورد موضوعی که اینروزا به فکرشیم صحبت میکنیم.

.

انار رفته حموم.

.

منم دارم دیتایی که بابا ازم خواسته رو پیدا میکنم و همزمان تماشاشون میکنم و قند توی دلم آب میشه.یه ذره دو ذره نه ها! کیلو کیلو..

.

در پس زمینه هم شاهرخ داره میخونه نازکی مثل گل،قلبت آهنه،با من دشمنه؛ مامان اینا هم دارن باهاش همخوانی میکنن. بامزه های قلبم.

.

جمعه جون؛دوستت دارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد