پسر من واقعا مثل گربه هام! یه گربه ی بد قلق..
مثلا الان متوجه شدم که هنوزم این عادت با من هست و تا کسی رو از نزدیک نبینم و باهاش هم صحبت نشم،اون چه که واقعا هستم رو نشونش نمیدم و هی دلم میخواد برم از دور روی یه بلندی بشینم و تماشا کنمش تا اخلاقاش دستم بیاد! تازه احتمالا دمم رو هم تکون بدم..میدونی؟یه جورایی میرم توی حالت دفاعی!یعنی یه جورایی خجالت هم همراهشه! اه نمیدونم چطوری توصیفش کنم.
من فکر میکردم دیگه اینطوری نیستم!ولی هستم انگاری. آخی..کوچولو :))))
….
دو روز دیگه میریم کمپ و من خیلی خوشحالم. دلم برای درختا تنگ شده.
درختای توی جنگل منظورمه.میخوام بغلشون کنم.البته که جک و جونور هاش میره توی جونم،ولی خب..همینه دیگه :)
….
دو قرن سکوت رو دارم میخونم و همش ذوق میکنم.ذوق زیااااد! البته ویراستارش خیلی افتضاح بوده و خوانشش رو برام سخت کرده.ولی خیلی کیف میده خوندنش.
….
الان هم دلم برای شاگردام تنگ شده هم دوست ندارم تعطیلات تموم بشه.
….
روزا کش میان م من عاشقشونم.
….
میرم کتابم رو بخونم.
…