Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

کوتاه و مختصر

اون روز اومد دم خونه دنبالم.چمدونم رو که دید،گفت یا خدااا

خب تقصیر خودش بود!ازش پرسیده بودم چمدون کوچیک بیارم یا متوسط؟گفت متوسط.البته به نظر من متوسط بود و از نظر بیبی،بزرگ بود

این اولین مسافرتِ شمالِ ما بود.توی ماشین اهنگای قدیمی گوش دادیم.مرضیه و سوسن و پوران و بنان و خیلی چیزای دیگه.اونم مثل منه؛هرچی یه آهنگ قدیمی تر و خش دار تر باشه،بیشتر به دلش میشینه.. ^^

البته هرچی توی راهِ رفت،اهنگای ایرانی قدیمی گوش دادیم،امشب توی راه برگشت،هرچیزی به جز ایرانی گوش دادیم :دی

هرروز کودتا بازی میکردیم و هر چهار شب رو م.ست بودیم.

ما که تا عروسیِ یاسی دیگه واقعا آب شنگولی نمیخوریم.چون نه من خیلی فازشو دارم و نه بیبی. به جاش با چیزای طبیعی م.ست میکنیم. :)

رفتیم لب دریا و کلی عکسای قشنگ گرفتیم؛لِی لِی بازی کردیم و یه عالمه کنار دریا قدم زدیم.

بهم گفت «تو اخلاقای خوب زیاد داری..خیلی زیاد» و این باعث شد قند توی دلم آب بشه.اونم نه یکی دو تا ها!!کیلو کیلو..

رفتیم بولینگ و هی تشویقم میکرد از این که خوب بازی میکنم. (B

دیشب که از دستش ناراحت شده بودم،با این که داشت بیهوش میشد و حوصله ی بحث کردن هم نداشت،گفت حالا بیا اینجا ببینم..منو کشید توی بغلش ،بوسم کرد و موهامو نوازش کرد تا خوابم ببره. هروقت هم که سردم میشد،محکم تر بغلم میکرد و منم توی بغلش گم میشدم و دیگه چیزی از سرما یادم نمیموند.

اخرین چیزی که موقع پیاده شدن از ماشین بهش گفتم،این بود که «حالا که امشب نیستی بغلم کنی،چجوری بخوابم؟»

دلم براش تنگ شده اصن :(

خدایِ ماه و مهربونم؛

قدردان و سپاسگزارم.

شُکر؛

و البته،

ماچ.

شب بخیر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد