Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

Woo-Hoo

مینویسم..حتی وقتی که نوشتن هم بلد نبودم،مینوشتم.. اینجا دفترچه خاطرات منه ^_^

نمیشه

دیشب خوابای پریشون و بدی دیدم. 

من هنوز بحث و جدلِ روز پنج شنبه از ذهنم پاک نشده.

هنوز حالم بده..

حتی نمیتونم درموردش بنویسم.

چیزی رو تجربه کردم که هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم.چیزی رو دیدم که هیچوقت توی ذهنم نمیومد...

هیچ چیز دیگه بعد از اون روز،به شکل قبل در نمیاد..

من  دیگه اون آدمِ قبلی نمیشم...

احساس کسی رو دارم که سوگوار شده.که از دست داده چیزی یا کسی رو..

تلخ و ناراحت کننده ست؛ولی نمیشه...

حالم شبیه این آهنگه س...

خونه خوبه

اومدم خونه و ناهار خوردم.

بابا و مامان رو توی اسانسور دیدم.گفت ناهارت روی میزه؛بعدم بوسم کرد و گفت برگشتم باید حسابت رو برسم.

ناهارم رو خوردم و قرصم رو انداختم بالا.

دلم چایی میخواست؛چای ساز رو روشن کردم،ولی حال ندارم پا شم چایی بریزم!این چه مرضیه من دارم؟عاشق اینم که چایی ساز روشن کنم!حس زنده بودن میده بهم.

ارایش صورتم رو پاک کردم و کرمِ عسل که پری برام اورده بود رو زدم.انقدر بوی عسل میدم که دلم میخواد صورتم رو گاز بزنم!!

احساس اضطراب و حماقت هم میکنم.

زخم کاری رو دانلود کردم و میخوام ببینم.

البته چوب شور هم میخورم.

دیگه همین.

شب بخیر

ما کی میمیریم؟

دوست داری بمیریم؟

دیگه نه..

پس چرا میپرسی؟

شاید چون دیگه دوست ندارم بمیریم..

میذاری به قلبت دست بزنم؟

دیگه نه..

اخه چرا؟

چون درد میکنه..

خب من یه دارویی دارم که خوبش میکنه.

دیگه نمیشه.

نمیشه یا نمیخوای؟

نمیخوام.

پس چرا نمیگی نمیخوام؟

گفتم دیگه.

باشه.

…………….

خواب بودی؟

نه.

چشمات باز بودن.

اره.

داشتی گریه میکردی؟

نه.

ولی من دیدم که اشک اومد از چشمت.

نمیدونم چطوری شد..

یعنی نمیخواستی گریه کنی؟

نه..فقط چشمام باز بود.

میدونم به چی فکر میکردی.

واقعا؟

اره. میترسی!

اره میترسم.

میدونی که حق داری؟

واقعا؟

اره واقعا. منم جای تو بودم میترسیدم.

تو جای من بودی چیکار میکردی؟

فرار نمیکردم.

ولی من فرار نمیکنم.

پس چیکار میکنی؟

میرم توی لاکم. لاکم خونمه. اونجا همه چی دارم.

تنها میمونی.

عیبی نداره. مچاله میشم. من توی شکم مامانم هم تنها بودم.

لاکپشتا مگه توی شکم مامانشونن؟

نه.ولی من از شکم مامانم اومدم بیرون.

یعنی تنها اونجا بودی؟

اره..

نترسیدی؟

اونجا نه.ولی وقتی اومدم بیرون ترسیدم.

از چی؟

از این که دیگه جام امن نیست.

الانم میترسی؟

اره خیلی.

ولی الان خونه ت رو داری.

اره. وقتی میرم توی خونه م نمیترسم.

خوبه پس.

…………..

من غریبه ام!

ولی همه تورو میشناسن.

اونا هم غریبه ن..

تو هم که اونا رو میشناسی!

من یه غریبه ام بینِ غریبه ها..دوسشون ندارم.

حق داری دوسشون نداشته باشی.

چطور؟

تو میتونی هر احساسی داشته باشی.و این حق توئه.

چه خوب!

چرا چشماتو هی میبندی؟

اخه چشمام درد میکنه.

یعنی چجوری میشه؟

یعنی چشمام سفت میشه.انگار که دوتا لاکپشت میخوان از تخماشون در بیان.

یعنی توی چشمات لاکپشت داری؟

اره. بخاطر همینه که همش چشمام درد میکنه.

چه عجیب!

……………

تو قصه بلدی؟

اره به اندازه ی  غمِ تو.

پس چقدر زیاد. یکیشو بگو.

تو هم قصه دوست داری؟

اره خیلی.

باشه.پس گوش کن: یکی بود یکی نبود، زیرِ گنبدِ کبود……

…………….

شب بخیر.

لاکپشتی که مرد

باز لاکپشت شدی؟

نه.

چرا دیگه..ببین یه لاکِ گنده داری پشتت.

نه.من همیشه لاکپشتم.

ولی تو که میگفتی یه ببری!

دیگه نیستم.

ولی چرا؟

چون هیچکس قبولش نکرد.

هیچکس کیه؟

ادما رو میگم.

قبول کردن که لاکپشتی؟

نمیدونم.

چرا؟

چون نپرسیدم.

خب پس چرا ازشون پرسیدی که ببری یا نه؟

اشتباه کردم.

خب چه اشکالی داره؟

چقدر سوال میپرسی!

ولی تو لاکپشت شدی.الان تبدیل شدی.من خودم دیدم!

خب اره.ولی به کسی نباید بگی.

چرا؟

چون من ادما رو دوست ندارم.نمیخوام بدونن.

اگه بدونن چی میشه؟

من ناراحت میشم..

ولی من نمیخوام تو رو هیچوقت ناراحت کنم.

پس نگو بهشون.باشه؟

باشه.چرا یه چیز دیگه نشدی؟

مثلا چی؟

مثلا پرنده…یا چمیدونم،سوسک..

سوسک؟نه سوسک دوست ندارم.همین لاکپشت بهتره.تو چی میشی اینجور موقع ها؟

کرم.

کرم؟

اره کرم ابریشم.

که بری توی پیله ی خودت؟

افرین دقیقا..

خب منم برای همین لاکپشت میشم دیگه.

کار خوبی میکنی. ولی اگه بری توی لاکت و دیگه در نیای چی؟

اون موقع دیگه هیچکس رو نمیبینم.

ناراحت نمیشی؟

چرا میشم.

پس از لاکت بیا بیرون.

نمیتونم.

چرا؟

چون نمیخوام.

 چرا؟

عه انقدر چرا چرا نکن.من نمیخوام حرف بزنم.

باشه،میخوای بغلت کنم؟

اره..

پس بیا بغلم.

نمیام.

چرا؟

چون من لاکپشتم..سرعتم کمه.دیر میرسم.

پس من میام.

تو چقدر خوبی!

ماها هممون خوبیم.

«بغل»

……………

چقدر قلبت تند میزنه!

اخه چون لاکپشت شدم اینطوریه.

لاکپشتا قلبشون تند میزنه؟

اره به گمونم..

هنوز ناراحتی؟

اره..معلوم نیست؟

چرا معلومه.

…………….

از این که لاکپشت باشی نمیترسی؟

چرا میترسم.

چرا میترسی؟

چون یه روز یه لاکپشته رو دیدم که میخواست از خیابون رد بشه،ولی وسط آسفالت خیابون بود که یه ماشین از روش رد شد و عین ادامس چسبید به زمین.

مرد؟

اره. منم عین ادامس چسبیدم به زمین.

ولی تو که زنده ای!

همین که مثل ادامس به زمین چسبیده باشی یعنی مردی دیگه!

یعنی تو الان مردی؟

اره..من الان مردم..معلوم نیست؟

چرا…معلومه.

…………..